بادخزان دیدم او را آه بعد از چندسال گفتم:آیا اوست،یانه، دیگری ست چیزهای بی شماری دراو بود و بود گفتم:این محبوب ماست؟یعنی پری ست؟ ناگهان بانگ سروشی بردمید گفت: آری آری این همان پرسان پری است. هردو دزدانه به هم کردیم نگاه سوی هم کردیم وحیرانترشدیم هردو شاید با گذشت روزگار درکف باد خزان پرپر […]
« والی4 ولایت » ای عندلیب گلشن باغ جنان بیا باغ جهان ما رَوَد اندر خزان بیا ای حجت خدای زمین و زمان بیا با صولت علی (ع )، به امداد دین حق بیا این بحر موج می زند ، از لشکر عدو ای قاطع الکلام5 ، به صلح جهان بیا ای ناطق کلام خدای […]
آمدی مولود رحمت آمدی نور رسالت پر شده درعالمی شهر مکه می درخشد از وجود گوهری آمدی و ختم شد از انبیا دیگر نبی نور خاتم نور رحمت نور حق منجلی آمدی و خشک شد دریاچۂ ساوه همی آتش آتشکده در خود نشست از تو همی کاخ کسری یک ترک برداشت از میلاد تو کاخ […]
بلبلی می گفت با همتای خویش این همه زیبایی از الطاف کیست روز و شب از همت بی حد کیست برف و باران در ید بیضای کیست گفت اینها از خدای سرمد است لطف و ارحام خدای بی حد است آسمان را هفت بر هم بسته است او زمین را چشم بر هم بسته است […]
فاصله بین من و تو نقطه ای بی حد و مرزه تو یه کابوس؛من یه رویا دل این دنیا میلرزه سهم ما یه نقطه چینه توو یه مرز بی نهایت دل ما دروغ نمیگه عشق نمیشه دیگه عادت ««توی این جورچین تقدیر تکه ای از ما جدا بود تو یه نقطه،من یه نقطه دنیامون از […]
مرا ببخش… که بیزارم از خانهای که تو در آن نیستی! از پنجرههایی که بسته اند و تو در آن پیدا نیستی! و دلخوش نمیکند مرا عطر هیچ یاسی مرا ببخش… که هزار تکهام، و هیچ اتفاقی بیدار نمیکند نیمهی در خود فرو رفتهام را و هیچ دکتری با قرصهای لعنتی اش، کاری از دستشان […]
زاده ی دردم دردماندن دردم………..؟! عشقم عشقم: سنگر دردهای سربه مهر فراخنای خاک عمق گمنامی انتخاب: بسترنوروپرواز نت عاشقانه به رقص رمل های جنوب ابوغریب ،شلمچه،تنگه چزابه بستر نرم گمنامی این من فرزند ایران یل میدان زاده ی درد ناهمگونی عالم از دفتر خاک آلوده وحشی زمان به بازی زخم های زمان عشقم دردم واژه […]
ای نطفه ی آزادی آخر به چه تن دادی گقتی که شبی شاید بیرون شدی از یادی من محو و تو محصوری دورتر تو ز هر دوری شاید که به خواب آیی آنگونه که مجبوری شیرین تر از هر شادی بر یال هزار یادی هر کس ، تو را می خواند میرفت به یک بادی […]
« بی دانشی » خدا ، بی دانشی هم بد بلایی است اگر شهزاده باشد ، چون گدایی است به راه گمرهی و جنگ و جهل است برون از جاده ی صلح و صفایی است نه معلومـس زِ شهـرس یا دهاتـی1 حد آن هم نمی داند کجایی است نه راه دین حق دانـد ، نه […]
چه بگویم که هر از گاه تنم میلرزد گرچه کوتاه بود عمر ولی می ارزد چه بگویم که خلایق به چه درگیر شدند همه در راه جوانی نفسی پیر شدند عاشقان در ره حق،جان گران میبازند آن طرف در ره زر روی جهان میتازند بال پرواز کبوتر چه گناهی دارد چه کسی گفته که پرواز […]
« دست دعا » ای دل چو زنده ای ، به جهان همتی بیار کی با تو سازگار شود ، چرخ کج مدار جانا تو رأی و همت نیکان، بجو به خود با رأی نیک ، همت نیکان بـزن بکار دشمن زِ ابلهی1 ، به هنـر مدعـی شود گر لایق است ، تخم محبت بر […]
ای درد آرمیده سلام اگر خواهی بدانی حالم را به روزمرگی خیره شو گاهی روشن و آفتابی گاهی سیاه و دلگیر گاهی تجلی آواز پرندگان و گاهی شیون گرگ های زخمی به شدت روزمرگی ام زمانی برای طلوع در غروب نیست من فقط روز ها وشب ها برایت سیاهه میکنم توان گفتنم نیست آن ها […]
« فکر مردان » برادر بـبین فکر مردان بدکار را یکی دیده بنّا و معمار را نـمی بیند آن مهر و مقدار را نه کردار نیک و نه بدکار را ریاضات دانشـوران جهان شناسد چه خود سهل ، پندار را گدایان تنبل زِ فتراک3 خویش نـدانند تدبیر هـر سپهدار4 را کسانی که خود خواه وخود […]
« حرف حق » کجا هر ناتوانی می تواند حرف حق گوید حسن آنگه مدبّر شد،که از حق حرف حق گوید کلام حق معین شد ولی گوینده اش کی بود ولی هر ناتوانی ،کـی توانـد حرف حق گوید توان آدمی سهل است ،کجا بتوان بگوید حق عجب اینجا بُوَد ، در ناتوانی حرف حق گوید […]
درپس عمق جهالت سوسو می کند نوری!! دراوج یورش افکارزنگ زده، درانتهای سیاهی مغزهای سوخته، سپر می کنم امواج سپیدرا!!! می یابم واژه به واژه امید را، می درم حجاب تاریکی را، خون می کنم دل خرافات را، خواهم ساخت راهی متربه مترآگاهی، قدم ب قدم مهر نفس به نفس عشق،، چینش سنت را ویران […]
درون جنگل بلوط کنار کلبه ای دنج، در هوای خیس و هوس آلود پاییز کاش میشد سر بر روی شانه هایت، عطر سکرآور موهایت و جرعه جرعه چای لبخند پهلوی تو بنوشم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
بگذار با چشمانِ تو رؤیـایِ من زیبـا شود دنیـا به تعـبـیری دِگر در خاطـرم معنـا شود .. عمری حضورِ رنگ را دیگر زِ خاطر برده ام بگذار دنیا بعد از این همرنگِ دریاهـا شود .. درعمقِ این پَسکـوچه ها جامانده تِکه ای زِ من امید دارم بـا تـو آن نـیمه یِ من پـیدا شود .. […]
قاصدک ، گفته ای اینبار ، عزیزش هستم ! همه یِ زندگیش نه ! همه چیزش هستم ! .. قاصدک مـژده بده دیدنِ لـبـخـندش را تو بگو : ـ باز گِره زد ، به تو پیوندش را .. قاصدک در دلِ من چشمِ کسی مانده به در گفته اینبار ، کسی میرسد ، اینبوده خبر […]
مادر ای مظهر صلح و صفا بی تو ما هیچیم هیچ در این سرا مهر تو افسانه نیست عقلانه است چون تویی بهترین توصیف خدا قلب تو سرشار از مهر و وفا من کویری تشنه هستم سرتاپا مادر ای مظهر مهر و وفا چون تو هستی ، والسلام بر این خدا حامد نوروزی
یکی آمد ندایی بر سرم زد بنا بر سحر وجادو حاجت زد کنون در حال رفتن پام لنگ است مگو ای دلربایم وقت تنگ است چگونه از کنارت رخت بندم به صحرا و بیابان دل بندم بیا یارا کنارم باش صفای راه و جانم باش مگو دیر است و وقتش نیست که اینک سرد و […]
« عید مبعث 5 » عید مبعوث محمد (ص)،عید هر انسانی است عید مبعوثش برون از جهل و از نادانی است مردمان سابق که در آن جهل و نادانی بُدند عید مبعوثش زِ حی و جنبه ی ربانی6 است ما که بر مبنای عید مبعثش پی برده ایم پُر بهاتر عیدس آن ، اما به […]
“گذر” دگر انگار مرا بخت تماشای تو نیست چاره ایی جز گذر از کوچه حاشای تو نیست تا به کی دیده گریان بنهم سر به فریب چشم بیدار مرا راه به رویای تو نیست تو به بازار حریفان قدر ساده تری زری و سیم مرا قدرت سودای تو نیست غم عالم همه آتش شده در […]
« نظام ملک یکتا » بیا جانا نظر بنما ، نظام مُلک یکتا را کند مشغول این دنیا ،به طرزی هر نفر ما را خداوندی که نادیدم ، زِ کار آن بفهمیدم که دارد قدرتی از خود ، مقام فرد اعلا را به دنیا آدمی آورد و بازم می برد زین جا ستایش کن خداوندت […]
پای افکارم کمی لنگ است و من افسرده ام غم نشسته در دلم همچون گلی پژمرده ام شاخه ی خشکیده ام بی یار و یاور مانده ام سهمم از فردا تباهی گشته و دلمرده ام هرچه کردم تا بدستش آورم اما نشد نیمی از عمرم فنا گردیده و سرخورده ام عاشقی کردم ولی دراین تلاطم […]
عابدِ مَعبـدِ پُر حادثـهای تاریکم من خداوندِ نفسهایِ پُر از تشویشم در پَرستش همه جا آیـنـه را میبینم قاتلِ مُنکرِ فرمانِ خودم در خویـشم .. اِلتِهاباتِ زمان ، تـیغِ تَبر ، ساقهیِ تَر در بهارم ولی از زردِ خـزان لبریـزم ! چشمهایم پُر از انکارِ سقوط است و مدام از گلو بُـغـض به قَعرِ دلِ […]
بیا تا که اشکام کمی کم بشه بیا تا که دَستات یه مَرهَم بشه دارم بی تو می میرم از بی کسی بیا تا نفسهام منظم بـشـه ▪ چشام مثل یه کاسه ی خون شده تو رفتی و این خونه ویرون شده من و خاطراتی که توو قلبمه و دردی که توو سینه مدفون شده […]
گیر کرده توی دستانت پریشان حالی ام خاطراتت را نگیر از دست های خالی ام .. حسرتِ پرواز را توی قفس فهمیده ام آرزویی پَرزده بالاتر از بی بالی ام .. هرچه باشد حکمِ چشمانِ تو ؛ گردن می نهم تیربارانم بفرما ؛؛ صادق خلخالی ام !! .. مانده ام مثلِ مزارِ تازه ی یک […]
کافر تر از آن ام که تو را انسان بدانم تو هنوز خدایگان زیبای منی فقط اندکی دست معجزه گرت به کار نیست. لیلا_طیبی (رها)
سلام حالم خوب است نگران من نباش هرروزکه صفحه ی دلم را ورق می زنم آرزوی دیدنت را تحمل می کنم شاید با آمدنت بی تو بودن را فراموش کنم “می ترسم اگرشبی به خوابم راضی گشته باشی به یاد تو بیدار مانده باشم”.
امشب درکناررنج هایم مرغ آمین، آرزوهایت می شوم آرزویم رادعاکن.
« لطف کریم » هفده ربیع2 آمد ، لطف حق یقین آمد رهبری به این امـت ، ختم مرسلین آمد آن وجود با جودش ، مکه بـر زمین آمد از وجود مولودش ، عیـد مسلمین آمد آخرین پیمبـر بـود ، علمـش اولیـن آمد علم اول و آخـر ، از لبـش بـرون آمد نام آن محمد […]
« حکمرانی » خدایا این چه طرز حکمرانی است چرا در دین و ایمان ،کفر باقی است خداوندا چه گویم من به حُکمت چرا کفر آشکار و دین نهانی است بهار نوجوانـی وقت کار است که جهل اندر بهار نوجوانی است هـر آن پیـری که دارد زُهد و تقوا4 هدف بر ضربه ی جهل جهانی […]
« سخنگویان » سخنگویان بسا صحبت که آنرا ضرب المثل گویند سخن حرف است،ولی باید حقیقت جسم آن جوید هر آن صحبت که می گویند،عبارت را توان سنجید به شکل آن عبارت می توان جسمی ازآن جوید سراسر صحبت قرآن، بُوَد حرف ای برادر جان هر آنکس خواند قرآن را ،رَوَد معنای آن جوید حسین(ع) […]
الفبایم تویی بی تو الفبا را نمیفهمم معلم بی تو حتی واژه یِ ” آ ” را نمیفهمم .. اگر چه مهرِ مادر شد زبانزد در همه عالم نباشی میمِ مادر ، بایِ ” بابا ” را نمیفهمم .. توهستی ثروتم ، داراییم ،دارایِ من هستی و بی تو مهربانم ” سینِ ” سارا را […]
« آفت انسانی » کار زشت هر بشر را بنگری دیوانگی است اینچنین دیوانگی ها ، از قدیم خانگی است عقل انسانی به ما هـر کار را دستور داد لیکن این دستور اندر دانش انسانگی است آفت هـر خرمنی را می توان از خود شمرد آفت انسانی از آن خرمن نفسانگی است شوق بلبل سوی […]
« صوت و صدا » درتمام شبها درسجده گاه،دیدم خدا را ضجر از تو دیدم ، بود آشکار را در خون شناور شد این دل من تا یادش آمد نام خدا را ما بر تو هر چند امیدواریم گویا تو داری انکار ما را در آفرینش ، کی رأی ما بود خود آفریدی ، شاه […]
روی پر فرشته ها نوشته مشهد تو قطعه ای از بهشته هر کی میاد از پی سرنوشته می گه آقا رئوفی تو عشقه اینجا همون نقطه سرنوشته حاجت ما دست امام عشقه نوکری ایل و تبارت آقا یه افتخاره که برام نوشته لطف خدا درون این سرشته مشهد تو یه قطعه از بهشته شمس الضحی […]
( ناز مکن ) نغمه ی رفتن زِ برَم ساز مکن حالِ دلم سخت شود ناز مکـن من که خریدار شدم نازِ تـو را با دلِِِ من مسئلـه آغـاز مکـن عشقِ تو آتش زده برجان و دلم زخـمِ دلـم کهنـه بوَد باز مکـن همچو پرنده پرِ خـود را مگشـا شهپرِ خود باز چو شهباز مکـن […]
حق با چشمهای توست و لبهای گس ات و نگاهت که مزین است به غم حق با چشمهای توست تو با آن مربای لبخندت و شکوه زیبای تخت جمشیدی ات در غربتی تلخ در آغوش مادر حق با چشم های توست اما در این شهر سیمانی رویا، وهم و خیال به کار نمی آید زیر […]
این صدا چیست در دل کوه ای گل سرخ؟ شاید نغمه ی چوپانی در تنهایی… شایدم تن زخمی ز تیر آهویی است در دل دشت که به خیال بره ی گشنه اش می میرد… شاید نغمه رودی است که ره می پوید یا که شاید سوز دل ریش ریش عاشقی شبگرد است که شباهنگام دل […]
« رضا به رضای خدا » طراز1 حکم خدا را ، اگر تو می دانی عمل بکن ، که نـیاید برت پشیمانی به اوج معرفتِ پیـر معنوی بنگر زِ اوج فکر بـشد جاودان ، نـشد فانی خلیل حق،که به آتش نسوخت معجزه بود همان زِ معجز حق بود و علم ربانی تمایلات بشر را بـبین […]
دیشب هجومِ گریه ها روی سرم ریخت یک لشگر ِغم بی تو توی بسترم ریخت .. ” خلوت شدم مانندِ دشتی بی تو ای کوه “ بی شانه هایت تکیه گاهِ آخرم ریخت .. تنها شدم تن لرزه هایِ دست و خودکار ویرانه تر از شهرِ بَم در دفترم ریخت .. من در تو گم […]
گفتی از عشقِ تو درگیرم دروغی بود و بس جز تو دستی را نمیگیرم دروغی بود و بس .. کاشتی بذرِ محبت را به قلبم نازنین از وفایِ دیگران سیرم ؛ دروغی بود و بس .. گفتمت تا آخرش با من بمان ؛ گفتی به چشم سخت در دامِ تو زنجیرم دروغی بود و بس […]
.. خنده های من شبیه قهوه های تلخ کافه ست خیلی وقته بودنِ من توی زندگیت اضافه ست .. خیلی وقته انتظاری واسه بودنت ندارم مثل یک فیلم قدیمی پُرِ لحظه های تارم .. قصه ی عشقِ من و تو یه رمان پُر از دروغه این روزا تلخیِ حرفام مثلِ شعرای فروغه .. این روزا […]
زنگ فریاد خروس خبر از روز دگر بر گل لاله کشید سحر از خواب پرید غنچه خمیازه کشید زندگی از سر شوق برگی از برگ سپیدار بلند بر سر بوم نهاد قلمو رنگ و خیال نقش نقاشی رویش می زد زندگی مور کشید زندگی کار کشید سفره از نان حلال دل بی تاب کشید زندگی […]
بوی بهشت ………………………. بوی بهشت می وزد،ز گنبد طلای تو گرمی این دل من است،قبه الرضای تو آرزوی زیارتت،حج نرفته من است ثواب حج می دهد،مشهد الرضای تو صحن به صحن حرمت،گوشه ز گوشۂ بهشت درود و صد ها صلوات،به لحظۂ دعای تو پنجره فولاد شما،دخیل قلب عاشقان مژده وصل می دهد،صدای ربنای تو وجود […]
ای کاش درختی بودم ریشه تنیده در بهت آفتاب و تو پرستویی که لانه اش روی چشمانم بود تو را می بویم تو را می بوسم و تو را در آغوش میکشم اگر فصل مهاجرت نرسد…!!
هر جا که تو باشی ، همه آنجا دل ماست فرقت عشق نمادی زدل ، فـاصلـه هـاست پیش ما قصـه دل رشتـه ی نا پیـدا یست چون بـرون رفتی از آن ، حاصل این مسئلـه هاست زنـدگی خواب خوش است ، گـرکه پـذیـرا باشـی نتوان کـرد سفر ، بـا حشم و راحلـه ها همسفر با […]