شعر شاخه خشکیده ام – روح الله اسدی

پای افکارم کمی لنگ است و من افسرده ام
غم نشسته در دلم همچون گلی پژمرده ام

شاخه ی خشکیده ام بی یار و یاور مانده ام
سهمم از فردا تباهی گشته و دلمرده ام

هرچه کردم تا بدستش آورم اما نشد
نیمی از عمرم فنا گردیده و سرخورده ام

عاشقی کردم ولی دراین تلاطم سوختم
آتشی زد بر تنم از کار او آزرده ام

غصه هایت همچو شلاق است برجان وتنم
زخم هایم را پس از دوری زتو نشمرده ام

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه