داد از این روزهای بی هوا سلول ها سکوتها تراکنشهای مبهم درهزارتوی سایه ی وحشت به فریاددرسکوت وای از آفتاب پرستان داد از شاخه های رنگین نفاق های بزرگ لگامهای پاره آزادی در آن طرف دشت هیاهو آن دوراها یاد تان هست دشمنان بزرگ؟ درکمد لباس کاپشن هاخاطره به هزارتوی فراموشی سکوت آزاردهند قلمم به […]
« شهیــدان » شهیــدان زنــده انــد ، الله و اکبــر ره حـق جـوینـده انـد ، الله و اکبــر رهــی جوینــده انــد ، بر زنــدگانـی کـه جاویـدس ره ، الله و اکبــر شهیــدان را غـمی در دل نباشـد غـم از دل مـی بـرد ، الله و اکبــر قلندر وار می جنگند شهیـــدان چه بی پروا شدن […]
درد شب به نیمه ها نزدیک می شود، قدم هایش آرام تر می گردد و زانوی پاهایش قفل گشته و توانی دیگر ندارد، در کنج جوی آبی می نشیند و سرما را در آغوش می گیرد و در فکر فرو می رود، امروز داماد و دخترش او را از خانه به بیرون انداختند، بعد به […]
مثل نیی در دست آفتاب شکسته ام و بر چشم خاک افتاده ام تنم بوی زمستان می دهد پائیز را رهایش کن مرا بیاموز آری! چگونه در رگهایم این یخها را ذوب کنم هنوز برف می بارد بر شانه های کوچک من کجاست یلدایی که مرا با خود خواهد برد! ؟ مرا به شانه های […]
بنویسید جهت مجالس ختم و ترحیم ،تشییع و خاکسپاری ———————————- بنویسید که این سینه پر از آ مال است بنویسید که خدا محول الا احوال است بنویسید درون دل او محشر بود او غلام نبی و مست رخ حیدر بود بنویسید که در دیده ی او دریا بود عاشق فاطمه و ذریه ی زهرا بود […]
مجموعه اشعار سپید کوتاه پاییز ۱۳۹۸ (۱) تپش قلبت پر است از دوستت دارم های مکرر، به زبان نیاوردی هرگز برای من. (۲) باران نوازش دستانت را بر موهایم بباران تا بهار بیاید و موهایم بویِ بابونه بگیرند. (۳) این روزها که دلتنگ می شوم حرف هایم از چشم هایم سرازیر می شوند. (۴) روانشناس […]
( آئینه ی داور ) رادمردی چون علی دیگرنیابد روزگار لافَتی الّا عَلی لا سیف الّا ذوالفَقار ای بنازم ذوالفقارش شیعه را حرمت زِ ِاوست نقش بسته نامِ پاکش بر دلم عزّت زِ اوست فخرِ عالم عرش را لنگر بود رَحمت زِ اوست شأن و شوکت در دو گیتی دینِ ما را اعتبار لا فَتی […]
« پیاله » گویند کتاب فضل وِرا1 یک پیاله اس کآن یک پیاله شربت آن، صد پیاله اس فصل بهار و هر چه گُل و لاله می بُوَد آب بقای آن همه ، از آن پیاله اس هر سبزه در بهار که روید ، نشانه اس آب بقاش ، از یَم2 آن یک پیاله اس […]
. بعد از آن فاجعه از عشق تو دوری کردم با غم بیکسی ام بی تو صبوری کردم … رفتم از شهر دلت تا به ابد دور شدم پیش چشمان تو یک آدم منفور شدم … واقفم هیچکسی بعد تو همدم نشود در دلم عشق کسی بر تو مقدم نشود … درد بی همنفسی […]
« پرده پوشی » هر که از کار بد و نیک بشر ، بی خبر است کی بشر می شود آن،کار بدش کار خر است آنچه در مذهب رندان به نظر می رسدم فرق انسان حقیقی و هیولا و خر است آنچه در مذهـب ما ، اجـر بزرگی دارد پرده پوشی بُوَد آن ،هر که […]
« دیار یار » اندر دیار یار ، مرا جای کار هست جای تمام جامعه ، در آن دیار هست اندر دیار یار، جامعه را جایگهی هست آن را که بهره ای است ،درآنجا قرارهست هر کس که بهره می طلبد ، بهر خود زِ یار از بهر بهره ی آن، به من جای قرار […]
آقای کثیف یک شب سرد زمستانی،با یک عالم رویاء که آقای کثیف را فرا گرفته بود سیگار و دوباره سیگار خیلی آرامش بخش بود. زندگی با رویاهایش زیباست و خوشا به حال کسی که رویاءاش راه به حقیقت داشته باشد.آقای کثیف بازنشسته یکی از ارگانهای نظامی بود ولی با شصت سال سن هنوز خیلی خوش […]
قوز بالای قوز ای که نان را میخوری با نرخ روز حق خوری از کارگر یا پینه دوز شب چگونه سر به بالین می نهی ای وجودت قوز است بالای قوز حبیب رضائی رازلیقی
. آجیلِ تلخ و زهرِ تنهایی چشمِ سیاه و خسته و غمگین یلدا همین کِز کردنِ باباست وقتی نمونده قصهای شیرین ! یلدا شبیه چشم تو تاریک ! یلدا شبیه قلب من ، سرده ! فردای یلدا شاید این اندوه از قلب ما آروم برگرده ! من باروتِ نگاهِ تو یک انفجار تازه میبینم ، […]
دنیا اگر تو را نداشت چگونه می شد خندید؟ آفتاب کسل طلوع میکرد! پرنده در قفس میمرد و جنگل همیشه در مه جا میماند دنیا اگر تو را نداشت گلی نبود چشمه ای نمیجوشید و آواز قناریها را هیچکس جدی نمیگرفت. دنیا اگر تو را نداشت عطرها بو نداشتند! گلفروشها پژمرده میشدند و خاک، کتابها […]
پایان پاییزم چه تلخ بود تلخ تر،شروع زمستان سردبود کناریارنشینی سالی گویی لحظه ای بود نخواهددست فلک،نخواهددست فلک که به کناردارنشینی دلا خون که به کنار دارنشستم،لحظه ای گویی سال بود به خلوت دیدم طاووس جمع را گویی کلاغی زار بود
یادِ تو دردی است مچاله! میان قفسهٔ سینهام لبریز از یک تنهایی مظطر! و تمام روز بی تو کارِ من است شانه کردنِ موهای سیاهِ تنهایی، و لاک زدنِ ناخن های کبودش شاید فراموشم شود این تنهایی پر اضطراب را و دوستت دارم هایی پر از افسوس که از چشم هایم سرازیرند در فراقت… سعید […]
« رسوم همسری » رسوم همسری هر بشـر که در کار است به ازدواج رسوم همیشه بازار است اگر که چهره گلها ،لطیف و خوش رنگ است به هر کجا که گلی هست ،بر سر خار است گلی که همسر دل خسته اش بـیازارد که تیغ نرم نـباشد ، بدتر از آزار است گلی که […]
مهدی موعود ما دل به تــو دادیم و ز اغیــار گذشتیم عاشق به تو گشتیم و ز هر یار گذشتیم دیوانه و مدهوش تو هستیم همه وقت از غیـــر تـو از جملۀ هشـــایر گذشتیم دیدار تـو خواهیم و دگــر هیچ نخواهیم از جنــت و حوری و انهــار گذشتیم لطفــی بنما و رخ نمــا و درد […]
« فوق استغناء7 » خدا یاری نمی خواهد ، خدا در فوق استغناس زِ هَر یار و زِ هر دشمن خدا داناتر و بیناس خدا محکمتر ازکوهس ، به هر بادی نمی جنبد به سود و آرزوی کس ، نمی جنبد و پا برجاس خدا حاجت نمی دارد،خدا محتاج کس نَبْود زِ لطف آن سخن […]
. زمستون میرسه از راه تنم درگیره پاییزه همش حس میکنم هستی وجودم هُری میریزه .. شب یلدا بدونِ تو پر از فالایِ غمگینه گلوم زخمیه حرفامو پراز بغضای سنگینه .. توهم بی من پر از دردی شریکی توی این دوری نبند چشماتو روی من نذار باور کنن کوری .. من از من بودنم خستم […]
دل من تاب ندارد: از برای دیدن رویت دل من تاب ندارد نگه ام خواب ندارد دفتر و دیوان شعرم غزلی ناب ندارد همه گویند به انگشت اشاره دگر آن عاشق دلسوخته ارباب ندارد گل نرگسم کجایی؟ ز فراق نرگس رویت دل من تاب ندارد. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
آمد به دل سرد زمستان افسانه ی زیبا ای گلستان حافظ ز کناری شده فال سرگرم سخن از همه احوال سینی به دل کرسی وگرما پر شادی ونقل است شب ما یلدا ی شب عشق است و ترانه پرکوب ترین نغمه به تاریخ زمانه یلدا شب وسوز چای و گرما عشق است به صحنه های […]
. یـلـدا : باز یلدا می رسد ای عشق دردانه کجایی من انار قلب خود را کرده ام دانه کجایی .. باز تصویر نگاهت نقش بسته در خیالم مست چشمان تو هستم با دو پیمانه کجایی .. می رسد یلدا و من در موج گیسوی تو غرقم گشته ام مجنون ترین مجنون دیوانه کجایی .. […]