نجات یافته داستانی از: سعید فلاحی (زانا کوردستانی) نفس نفس زنان در تاریکی بیابان…
طی دوران چهل سالهٔ عمرم هیچکس را مثل آقای «فتاح» خوشبین و صاف و ساده ندیده بودم. مردی…
کولبر صدای هراسآور گلوله بار دیگر در دل کوهستان پیچید. “ادریس”، کارتن…
یک عاشقانهٔ بیپایان ″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره…
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و…
از قدیم ها و خیلی سال پیش شاید بگویم دوران کودکی باورتان می شود که من از مادربزرگم می…
دوشنبه اولین روز رفتنم به مدرسه ی جدیدم بود. برای روز اول مدرسه، شب قبلش، تمام کتاب و…
موجود عجیب خنده بلندی کرد با مشت یکی از ملوانان را به بیرون از کشتی پرتاب کرد بعضی از…
احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندینبارهٔ خانوادهٔ میهندوست برای…
درمیان انبوهی از مه افراد سعی می کردند کنار هم دیگر جمع شوند تا شاید راهی برای نجات…
درد شب به نیمه ها نزدیک می شود، قدم هایش آرام تر می گردد و زانوی پاهایش قفل گشته و…
آقای کثیف یک شب سرد زمستانی،با یک عالم رویاء که آقای کثیف را فرا گرفته بود سیگار و…
می خوام واسه زن داداشم کادو بگیرم .آخه تولدشه . میدونم خیلی ضایع است . واسه زن داداش…
مه همه جا را فرا گرفته بود آسمان به تاریکی شب گشته بود کشتی تکان های سهمگینی میخورد…
آقای شهردار – (این یک داستان است – تقدیم به شهید مهدی باکری) هر روز صبح،…
– بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟! – نه دختر خوشکلم! یادمه!…
دندان درد ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون…
فصل اول ( دوران تحصیل ) ستاره دختر قصه ما خیلی سر به هوا بود از اول که به مدرسه رفت…
مریم گریه های شبانش ادامه داشت. زمانه خانم از رنگ و روی پریده مریم تعجب می کرد به خودش…
مریم نشست پشت میز آشپزخونه و یه چایی ریخت با کمی نون پنیر خورد بعدش رفت تو اتاقش و در…
زمانه خانم گفت: آره محمود چه قولی بهش دادی. محمود گفت هیچی مامان شما جدی نگیرین .…
آن شب آب بر بودم روستا بعداز آن همه سال خشکی های متمادی هنوز بوی زندگی می داد…
مریم اشک تو چشاش جمع شده بود به محض اینکه فرانک از اتاقش رفت در اتاقش رو قفل کرد .…
محمود سال آخر دانشگاه رشته کارشناسی ارشد بود که بورس تحصیلی گرفت و برای سفر به خارج…
وقتی که پدر و مادر مریم تو تصادف رانندگی کشته شدن هیچ کدوم از فامیل زیر بار نرفتن که…
محمود به شوخی گفت باشه بابا ما هم که گفتیم در بست در خدمت خانمیم. می خوای تو بشو پلیسه…
بالاخره بعد از امتحانات کنکور، مریم صبح به این امید که در شهرستان قبول شه تصمیم گرفت…
بنام خداوند بخشنده مهربان داستان عشق ابدی نویسنده : ژیلا شجاعی مریم چند سالی بود با…
دریا آرام بود کشتی بازرگانی تاجر بزرگ شهر به سمت شرق در حرکت بود ملوان کشتی فردی نبود…
? نباشی، نمی شود: [با عشق به عشق ام…لیلایم] فراموش کرده بودم که با خودم چتر…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستانهای مثنوی معنوی طاووسی در دشت پرهای…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : پند سقراط روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی،…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستاهای کوتاه سه تا دانشجو بودیم…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستانهای آموزنده یکی از دانشجویانی که زیر…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : وصیت دانشمند دانشمندی وصیت کرده که بر روی…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستان «فرار از زندگی» استاد گفت:….خوب به…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستان های کوتاه شروعش … جایی که…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستان کوتاه و آموزنده خراشهای عشق…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستانهای کوتاه شاهنامه شاهنامه حکیم…
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : داستان جالب نقاشی واقعی خانم معلم رو به…