زمستان است و فصل سرما شده اند خونه نشین باز آدم ها مشت مشت می ریزد شکوفه از آسمان می نشیند بر دامن خاک آلود زمین ها رختی از حریر می دوزد زمستان بر تن خشک و یخ زده شاخه ها می بافد فرشی از بلور با آب یخ زده رودخانه ها رده پای دانه […]
ابرك سپيد نشسته در آسمان براي تو بهانه اي است باز بهاران پس اشك بريز و ببار باران تا پر شكوفه شود باغ و بستان اشك تو بر روي زمين مي شود چمنزار مي شود آب روان و مي رود به جويبار مي شويد شاخ و برگ درختان اشك تو، تن خاك آلودشان شاخه هاي […]
دختري است از جنس آفتاب چهره او مثال مهتاب خواهر بودن هست برازنده اش نام پر مهر مادر زيبنده اش تن پوش عشق ورزيدن بر تنش به زنجير وفا كليد دوست داشتن بر گردنش قلب او از حرير مهر ورزي بافته شده چشمانش شبنمي است باران زده بر كاغذ سرنوشت، مُهر عشقش حك كرده اند […]
ز رخ زيبايت مادر، بهتر جايي نديدم در آن قلب پر مهرت به جز صفا نديدم تو اي مادر بيا در شبهاي تاريكم به جز چشم سياهت نوراني تر نديدم به وقت بيماري بيا به بالينم طبيبي من حاذق تر از دستان تو نديدم گل دوست داشتن رونق دارد در باغ مهرت به جز مهر […]
ظلماتي است شب زندگيم بي فروغ چشمانت كويري است تنم بي حضور مهربانت تنم شكوفه باران از مهر دستانت گل واژه هاي خوبي پيوسته در كلامت پندهاي نغز و ناب هميشه از زبانت به وسعت درياست صلابت قدمهايت كوه غبطه مي خورد بر استواري اندامت گل واژه هاي ايثار در سرزمين مرامت آكنده گشته قلبت […]
اشك مي چكد از دامنم از دوري نگار شمع نيمه سوخته ام در دامان روزگار وسوسه نسيم مي كند خاموشم هنوز هم دلي دارم غم دار گشته ام بي شعله و خاموشم اشك غم برده مرا بر سر دار سردم و سوت و كور و خاموشم غم به قلبم مي زند زخم بسيار اين نسيم […]
فروغ چشمانت ميخانه اي ساغر لبهايت مي جانانه اي دست در دستانت تكيه گاه خانه اي عطر گيسوانت نسيم مستانه اي قلب پر مهرت مهر تابنده اي در دل پاكت خورشيد تابند ه اي قد چون سروت بر سرم سايه اي شادي خنده هايت شوق دوباره اي
مي بازد رنگ گلهاي كاغذي احساسم مچاله مي شود هنگام باران اشكهايم در غروب غمبار غمهايم مي نشينم به نظاره غصه هايم صد فرياد مي كشم از دردهاي پنهانم گل هاي زرد مي رويند در باغچه تنهايم شكسته در گلويم صداي نوايم در گوشه تاريكم نشسته و بي تابم احاطه كرده ديوارهاي حسرت تن رنجور […]
جز گلهاي خاطراتت، در باغچه يادم نيست جز عشقت، يادبودي در خاطرم نيست شوره زار ديدگانم، عكس رخ ماهت تكيه گاهي جز تكيه شانه هايت نيست مست و غزل خوان در كوي وفايت طنين قدمهايت جز در گوشم نيست چشم من اينك بر گونه مي بارد اشك من جز غم هجران نيست دلم را با […]
« بازار ديگر » چون گذشتيم و بـرفتيم به بازار ديگر آمدن باز در اينجا ، نـتوان بار ديگر كام ما را نـدهد ، دلبر7 ايّام جهان تا نـبنديم نظر در پي دلدار8 ديگر هوس مردم دنيا نـگذارد كه كسي رأي عقلـش بـنهد در ره گفتار ديگر چون در آنجا به حساب خودمان باز رسيم […]
به بخشندگي چشمان خورشيد كه مي درخشد بي منت به روح بلند و گواراي باران كه مي بارد بي منت به مهتاب آسماني كه مي تابد بي منت به دشت پر سخاوت كه مي روياند برتنش بي منت به درخت پر بارسيب باغ كه ميوه مي دهد بر شاخه هايش، بي منت به ابرهاي سپيد […]
جز گلهاي خاطراتت، در باغچه يادم نيست جز عشقت، يادبودي در خاطرم نيست شوره زار ديدگانم، عكس رخ ماهت تكيه گاهي جز تكيه شانه هايت نيست مست و غزل خوان در كوي وفايت طنين قدمهايت جز در گوشم نيست چشم من اينك بر گونه مي بارد اشك من جز غم هجران نيست دلم را با […]
بر قعر اقيانوسها بر پهناي زمينها بر نگاه پر تلاطم درياها بر موج سواري ماهي ها بر برگ نيلوفر هاي آبي در كنار بركه مهتابي بر آواز قناري روي شاخه ها بر غربت چشم آهوها بر جنگل سبز پوشيده از برگ بر وسعت جاده نشسته در برف بر هفت رنگ، رنگين كمان بر آواري غم […]
در سينه چاك آسمان گل سينه ستاره آويخته قرص ماه مهتابي شب چشمانش را به گيسوي شب دوخته رقص شب پره هاي نوراني بر رخ بركه نور پاشيده آفتاب لم داده ، در پشت قله ها چشم آفتاب تا صبح فردا خوابيده در گوش لاله هاي وحشي نيمه شب، آواز شبانگاهي خوانده بسته قاصدك چشمانش […]
بر روي آيينه زلال رودخانه بازي مي كردند سنگ ريزه ها آنقدر كم آب بود رودخانه كه پاي مي گذاشتند در آن آدم ها هر روز كم آب تر مي شد رودخانه تشنه تر مي شدند علف ها يك روز آفتابي باد تندي وزيد بالاي رودخانه خورشيد ناگهان خزيد پشت ابرها ابر غريد و رسيدن […]
مي گذرد اكنون روزها مثل گودالي ام در آب گشته ام زنداني انزوا گويي رفته ام در خواب نيست مهرباني دلدار ز رنج تنهايي بي تاب در سكوت ممتد انتظار نيست پيغامي ناب پر زده مرغ خنده ام گل شادي گشته ناياب
چهره آدمها هست رنگارنگ كبود و سرخ و سياه زرد و سفيد و ارغواني رنگ اما رنگ قلبها هست دو رنگ يا سفيد است و يا سياه رنگ گاه مي تپد در سينه اي سفيد، قلب سياهي گاه سفيد است قلبش، آن سياه پوست پا پتي گاه مردي با رخي زرد رنگ قلبش چون آيينه […]
دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی بر درخت سبز نگاهت شاخه هاي مهرباني در عمق لبانت آواي مهر انگيز همزباني تك درخت تنومند شانه هايت تكيه گاه بي پناهي در ميان برق ديدگانت عاطفه مي باري قلب رئوف بيكرانت گشته چشمه ساري سرزمين خشك تنم را نجات داده از خشكسالي در يادم […]
سبز گشته چمن به اشتیاق باران بر شیشه نازک دل می زند نم باران بر فصل سرد تنم شوق دلپذیر باران مانند آفتابی است در گرمای تابستان قد می کشند علف ها در زیر پای درختان غنچه شکوفه کرده در میان مرغزاران بلبل می خواند آواز بر روی شاخساران می جوشد از برکت دانه های […]
بركه پر آب، از باران پاييزي مي شود لب تشنه علفزار، دوباره سيراب مي شود بيدار مي شود گويي جهان از خواب هم همه اي در ميان شهر جاري مي شود رقص شاپركها در كنار مرغزارها با آب بازي مرغابي ها شادي برپا مي شود صداي هم همه چلچله ها مي رسد به گوش با […]
تنگ بلورین هست ماهی را خاطرخواه نمی داند مانده ماهی در حسرت دریا قناری کنج قفس در رویای بوستان نمی داند آوازش را قفس هست خاطرخواه گل سرخ خواب باغچه را می بیند هر دم نمی داند گلدان هست عطر تنش را خاطرخواه از دست سیاهی فراری است مهتاب نمی داند شب سیاه هست نورش […]
چه تماشایی بود به گل نگاه گلدان تکیه داده بود گل به خاک های گلدان گل زیبا دل برده بود از گلدان ساقه گل پنهان بود در خاک گلدان دم از عشق گل می زد هر روز گلدان چه زیبا بود و با طراوت گل در گلدان به باد پاییزی از لب دیوار افتادگلدان شکست […]
بر فراز آسمان می کشند ابرها نقش هایی ناب از دیده باران می چکد قطره های اشکی تابناک جاری می شود بر تن برکه و گونه های خاک می سازد ترنم باران هر لحظه هوایی پاک سنگ های کف رودخانه عاشق زمزمه های آب می رقصند زیر باران با ساز و نوای قطره های آب […]
خورشید مو طلایی بر تنش پیراهنی زمردین دست در دست روز می آید میهمانی در زمین نور خورشید در روشنایی روز می گردد پیدا آفتاب طلایی با رسیدن روز می رسد از راه در مسیر هم می گردند شب و روز ناپیدا حریر روز از رنگ مشکی شب پیوسته جدا چهره ماه، پشت نقاب شب […]
از خانه ابری کهکشان بانوی برفی گشته میهمان بر تنش پیراهن سپیدی بر پایش کفش های برفی کشیده پرده توری برف بر تن زمین ها زده حصاری از یخ سر تا سر جاده ها برف سپید آمده در کوچه باغ ها سپید گشته حیاط و پشت بام ها نقش می زند رده پای عابران بر […]
باران می بارد از دیده آسمان همچون گریه ای از فرط خوشحالی قطره قطره های آب می نوازند نغمه های فرح بخش زندگی شبنم زیبای صبحگاه همدم گل سرخ در باغ پیچیده باز نجوای بلبلان شیدا دارد تماشا پرواز مرغک های بی قفس پر شده دنیا از هوای پر نفس می چرخد و می چرخد […]
مي نشيند صبحدم، شبنم زيبا بر برگ هاي سبز گلپونه ها نسيم خوش مهرباني مي گذرد از ميان شاخسارها مي ريزد شكوفه هاي سفيد و ارغواني در دل باغها و بستانها آواز خوش جويبار مي پيچد بر تن دشتها به گوش هر رهگذر مي رسد نغمه هاي بلبلان و سارها غاغاي مرغابي ها در مسير […]
خواب مي آيد به چشمها خورشيد مي رود پشت كوهها مي پيچد در هوا عطر شب بوها ماه مي رسد به جاده ابريشمي كهكشانها مهتاب مي دزد نور را از ستاره ها باغ مي خوابد با صداي لالايي جيرجيركها با آواز باد مي رقصند شاخه درختها مي تابد نور ماه بر بركه ها پروانه هاي […]
از قطره هاي درخشان شبنم وجودم همچون فصل بهار پر از كرشمم چون برگ هاي پاييزي مي ريزد دانه هاي اشكم گاه مي گيرد مثل روزهاي سرد زمستاني دلم سخاوتمندانه مثل باران تند مي بارم سرسبز و جاري رودخانه زندگيم گل پونه هاي مهر مي شكفد بر دامانم مي سپارم به كوه صبوري غم هايم […]
فصل اول ( دوران تحصیل ) ستاره دختر قصه ما خيلي سر به هوا بود از اول كه به مدرسه رفت اولا كه از مدرسه خوشش نمي اومد و همش فكر مي كرد كه يه جاي وحشتناك پا گذاشته. دوم اينكه دل به درس نمي داد. از همون روز اول نمراتش كم بود. اولين روز […]
کودک کار خیمه زده موج غم در چهره دریایی ات نیست سفره ای از نان به جز گرسنگی ات زخم می زند شلاق فقر بر تن خستگی ات اشک غم می بارد از چشمان بارانی ات دست پر عطوفتی نیست ارزانی ات جز زمین سخت که می فرساید پیکرت ژنده و شرحه شرحه شده جامه […]
زمین در بستر مرگ رنگی بر رخسار تب دار زمین نمانده یک نهال هم از قامت سرو درختان بر جا نمانده زمین در بستر مرگ است از تار و مار آبادی ها یک تار و پود هم از خلعت سبزش بر جا نمانده بر سر مرغان طرب انگیز، آوار گشته لانه ها جز پرنده ای […]
مهربان شو تا حال جسم و روحت به شود مهربان شو تا سرای جهان به نامت شود گر همه جا خار، گلستان جایگاهت شود قلبت چون آیینه بدرخشد تابناک چهره ات آسمانی و رخشان شود لبریز از عیش و طرب خنده پر مهرت مرغ شادی غزل خوان باغ لبانت شود گر روزگار اشک افشان کند […]
مرگ کبوتران آه ای کبوترهای پر بسته که از باران ستم پرها شکسته از ظلم زمستان سیاه بی رحمی برف شلاق بر تن سفیدتان نشسته آتش سوزان درد می پاشد جرقه ای بر بال های خسته مرغ مهاجر بی رحمی دانه ها را برده، مانده ابد گرسنه سنگی جدا شده قلتیده از کوه نامردی بال […]
كز كرده سايه غم بر گوشه ابروانم شاخه خشك گريه ، كور كرده ديدگانم مژه بر هم نمي زنم و از زنده ماندن پشيمانم تني تب دار دارم و جز مرگ راه ندارم شقايق هاي پر پر شده در ميان باغ آرزوهايم نگاهي كه شكسته شوق شادي را بر لبانم ز لحظه هاي غم بار […]
مريم گريه هاي شبانش ادامه داشت. زمانه خانم از رنگ و روي پريده مريم تعجب مي كرد به خودش گفت اي بابا اين دختر چشه بايد حتما ببرمش يه چك آبه كامل . بعد رو كرد به مريم و گفت: مريم جون يه وقته دكتر بايد واست بگيرم . مريم با تعجب گفت: چرا زمانه […]
مريم نشست پشت ميز آشپزخونه و يه چايي ريخت با كمي نون پنير خورد بعدش رفت تو اتاقش و در رو بست. فرانك ميز صبحونه براي محمود چيده بود ولي محمود گفت نه ديگه صبحونه نمي خورم.بزار حسابی گشنمون شه ناهار عروس خانم رو بخوريم. فرانك ميز صبحونه رو جمع كرد . ساعت دو بعد […]
می بینم در باورم معبود یگانه ام را می بینم در باورم سپیده صبحی برای روز روشن را می بینم در باورم درخششی برای آفتاب را می بینم در باورم برای باغچه مثل گل را می بینم در باورم برای درخت مثل ریشه را می بینم در باورم شاخه گلی برای پروانه را می بینم […]
زمانه خانم گفت: آره محمود چه قولي بهش دادي. محمود گفت هيچي مامان شما جدي نگيرين . فرانك ابرویی بالا انداخت و گفت اما من محمود جدي گفتم فكر نكن با يه ماهي پلو مي توني من رو خر كنی. من هر جا اراده كنم مي تونم ماهي بخورم پس اين بازي رو تمومش كن […]
محرمی بهتر از تو در این دنیا نیست تا تو هستی در کنارم حاجتی به خلق نیست گر نباشد شعله شمعی شب افروز تا تو هستی ترسم از تیرگی ها نیست دل به تو داده ام و تنی دل شاد دارم در آسمان چشمانم ابر غمباری نیست هر لحظه گشته لبانم مزین به نامت با […]
قصه باران دست در دست هم دارند ابرها نقاشی می کشد باز ابرها فصل با طراوت باران است دست به کار شده اند ابرها باد می وزد در پهنای آسمان هم همه ای است در میان ابرها آسمان می شود سیاه و تار می ترسند و می لرزند ابرها می رسد از راه غرش رعد […]
مريم اشك تو چشاش جمع شده بود به محض اينكه فرانك از اتاقش رفت در اتاقش رو قفل كرد . عروسك محبوبش رو برداشت و با اون اشك چشماش رو پاك كرد و رفت تو تخت بعد از ده دقيقه بالشش خيس خيس شده بود خودش هم نفهميد چند ساعت گريه كرده. يه دفعه به […]
محمود سال آخر دانشگاه رشته كارشناسي ارشد بود كه بورس تحصيلي گرفت و براي سفر به خارج آماده شد. اشك پهناي صورت زمانه خانم رو فرا گرفته بود و آهسته گفت: خدا به همرات پسر گلم اميدوارم با موفقيت بر گردي. اينجا مريم بود كه دل تو دلش نبود و نمي دونست از دوري محمود […]
وقتي كه پدر و مادر مريم تو تصادف رانندگي كشته شدن هيچ كدوم از فاميل زير بار نرفتن كه سرپرستي كودك هشت ساله اونا رو قبول كنن و مريم هشت ساله بايد روانه يتيم خونه مي شد پدر مريم كلي بدهي داشت و بخاطر همين فاميل نمي خواستن خودشون رو درگير كنن و همه خودشون […]
محمود به شوخي گفت باشه بابا ما هم كه گفتيم در بست در خدمت خانميم. مي خواي تو بشو پليسه ما مي شيم رئيس مافيا ناراحتي من مي شم خانم خونه تو بشو شوهر من چطوره ؟؟. مريم كه خندش گرفته بود سرش رو پايين انداخت و رفت داخل اتاقش بعدش در اتاقش رو قفل […]
قدم های باران ابرها جشن می گیرند در وسط آسمان می چرخند و می خوانند آواز شاد باران دست نوازش می کشد بر تن تب آلود زمین چون آفتابی است که طلوع می کند باران کوه و دشت و دمن لبریز از طراوت چمنزار قد می کشد به استقبال باران برکه ای که از بی […]
بالاخره بعد از امتحانات كنكور، مريم صبح به این امید که در شهرستان قبول شه تصمیم گرفت بره و یک روزنامه بخره که دوستش ساناز بهش زنگ زد ساناز كه دختر سر زنده و شادابي بود و بسيار هم شيطون بود از پشت تلفن گفت: ديوونه مريم مژده بده. مريم گفت چي مژده؟ چي مي […]
پاییزی دوباره رقص طرب انگیز درختان جوان که ز آواز چنگ باد پاییزی میهمان پیراهن رنگی پوشیده بر تن برگ ها که در ضیافت دوباره خزان با فریادهای بی صدا دیوانه وار پرواز می کنند از بلندای درخت می ریزند بر زمین رقص وار وزمزمه می کنند ترانه رفتن را کوچ مرغان عاشق که به […]