دریا آرام بود کشتی بازرگانی تاجر بزرگ شهر به سمت شرق در حرکت بود ملوان کشتی فردی نبود جز هرمز پرآوازه ترین دریانورد سه قلمرو بزرگ پادشاهی بیش از پنجاه سرباز صدوبیست خدمه و هزاران نوع جنس و کالا در کشتی بود . روزها و شب ها در راه بودند بدون هیچ مشکلی اما آن […]
گفته بودی گذر از کوچه معشوقه خطاست آن چنان که دل او با دل تو سخت جداست سخن از عشق نگویم که همه اش رنج وبلاست کاین همه سال دلم در پی این راه خطاست حامد نوروزی
در تنهایی خویش آنگونه غرق بودم که از تمام آرزوهایم تنها دلم هوای تو را کرده بود گفتم عجیب است دل بستن به نشان بی نشانی دراین مسیرتنهایی تب کرده بوددرجه تنهاییم وقتی دلم هوس توراکرده بود دردوردست های رویاهایم بودم که نسیم صبحگاهیِ، آغشته به عطر پیراهنت دلم را وسوسه می کرد که درانتظارت […]
به من دلبندو یادم کن به وقت تنهایی صدایم کن درآن حالت که دل اشکی غنیمت دان و ما را هم صدا کن… حامد نوروزی
رفتم به کنار یار سرتا پا درد یارم،به هزاردرد ، می برد ز دست چون ناله ی درد خویش با او گفتم لرزید و رمید و نالید و شکست… حامد نوروزی
شبی ازپشت تنهایی که بود سرد و زمستانی تورا با شادی گلهای نوروزی صداکردم تمام شب برای خیل آمالت دعاکردم. حامد نوروزی
شاعرازکوچه دلدارگذشت شعرتلخی بسرود نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود لیک سالهاست دگر کوچه دلدار،خیابان شده بود… حامد نوروزی
اگرامشب به دلدارت رسیدی خدا را در ورای خاک دیدی زعمق دل برای ما دعا کن کمی یادی زما هم نزد اوکن کمی او را بجای ما صدا کن زعمق دل برای ما دعا کن حامد نوروزی
وقتی کبوتر را کبوتر کرد تشییع دیدم برادر را برادر کرد تشییع شهر مدینه شهر پیغمبر عزا شد سبط نبی مسموم از زهرجفاشد خورشید دوم بال را تا عرش وا کرد وقتی کفن تن، خلعت دنیا رها کرد وقتی روانه شد به سوی خانۂ قبر بر جسم سردش نکرددشمنش صبر تابوت او را تیر باران […]
روی دستانم اسم تو را نوشتم تا همیشه اولین وآخرین خواسته ام توباشی. حامد نوروزی
دُرّ نایاب بقیع مرثیه شهادت امام مجتبی علیه السلام ————————– دُرّ نایاب نهان گشته به دریای بقیع آ ن عقیق یمنی گوهر والای بقیع آن گلی را که به تدفین تنش خار زدند سالها زخم زبان نیش چو یک مار زدند در گلستان نبّی شهر مدینه مظلوم بود از مجلس تشییع گل ما محروم سالها […]
وقتی خدا خدا می کنم لحظه ای نیز نام تو را صدا می کنم شاید به خاطر تو دعایم مستجاب شود. حامد نوروزی
من مبتلایِ عشقِ تو ، تو مُبتلای دیگری در گوشِ من صدای تو ، در تو صدای دیگری .. لحظه به لحظه چشمِ من در جستجویِ چشمِ تو اما نگاهِ سردِ تو ، انگار جای دیگری .. در من تَنیده می شود بُغضی به سنگینی کوه من می شوم فدای تو ، تو هم فدای […]
« پیامبر خاتم » بقیه زِ بقای منـس ، بنی خاتم که آن بقای ، حبیب منس ابوالقاسم مـرا و امـر مرا یک بقیه می باید محمد(ص) است حبیبم، بقیه تا قائم3 بقیه ی آل محمد،که هستن از فاطمه که فاطمه است ومحمد،به امر من قائم به من و امر من،آن هر دو می بُوَند […]
می دانم که تا منزل راهی نیست ولی تاعاشق شدن راهِ بسیاری است این گام های تندوتیز که درطلب توست بی صبرانه بهترینها را برایت آرزوست… حامد نوروزی
شوق دیدنت ای گل آسمانی طوفانی آرزوی عشقت ای گل سرزمینی رویایی عشق تو شیرین مهر تو شده رنگین کی تو می آیی؟ ای زیبا کی شوی همه دنیا ستاره ملکی (تقدیم به دخترم نفس)
تا که در تابش خورشید جهان این اثر است در تمامی نباتات5 جهـان جلوه گر است اثـر تابش خورشید ،که از فیض خدا است این نـباتات ، اثـراتش به تمام بشر است تا در این مرحله ی حکمت حق پیش رویم می شناسیم اثراتش به همه بحر و بر6 است این همه فیض7 وعنایت8 که […]
پس از صدسال تنهایی گمان کردم کبوتر صحبتش را از سر بد خُلقی من میکند پایان سخن ها میکنند کوتاه اگر در انجمن آیم زمین آشفتگی اش را به جرم مستی ام هر دم به گل ها میکند اجبار جهان دار مکافات است اگر من زنده ام اکنون نه تقدیری نه تدبیری نه عشقی ولی […]
تو بیا زنده کن شوق دعا را شبی سرشارکن ازخویش مارا دلی لبریزکن ازعشق مارا چشم انتظاران بهاریم ببین مارا پرازآیینه کن قلب های مارا دلی لبریزکن ازعشق مارا حامد نوروزی
عشق همچون باران تن زمین را نوازش میدهد عشق همچون مادر تن کودک را ارامش میدهد عشق همچون ماهی در اب است عشق همچون لالایی قبل از خواب است عشق همچون خدا در جان است عشق همچون دلبر، در راه است… عشق یعنی گذشته،حال اینده عشق یعنی دیدار پاینده عشق یعنی من و تو ما […]
درتنهایی خویش رفتم به باغ گل به زبان تو خواندم دل همره او شدم و به سفررفتم ازخاک به افلاک آب را زمزمه کردم تا صبح صبح شد صبح سحر برلب آینه خندیدم ومن گمشده را به سراپرده گلسا بردند… حامد نوروزی
ای من به تونزدیک و توازمن دور باردیگر فقط یک باردیگر به من ارزانی دار وقت ناب دیدار… حامد نوروزی
حســـرت چشـــمان سیاهــــت گــرفتارم کــرد! ز غـــزل بیــزار بـــودم و عاقبــت غــزل نــویســـم کـــرد! پــــدر را بــود خـــود آمـــوزگار دآنـــش کــو در مــن پـــسر ایــن نشــان پـــدر! حســــرت چشمــــان سیاهـــت غـــریب کـــرد مــن پســــر بـــر پـــدر! حــــسرت چشمـــان سیـــاه تـــو مسبــب تـــرک مـــن از مــــدرســــــه خــــرد! نعمت الله سیادت مقدم
هوای دودی شهر سگ ولگرد تنها هزاران ریل جان سخت هزاران ماسه و سنگ اتاق برج و بارو به روی تیغ دیوار تن خشکیده ی نان فرود زرد رنبور نوای جیک گنجشک کمی تیک تاک ساعت سقوط یک پرنده سر سطل زباله قد سبز سپیدار یه جفت قمری عاشق همه در چشم من بود در […]