درمیان باغی سراغی ازیارگرفتم درمیان آبی سرودی بایارخواندیم بی دوست -تنهاماندیم گفتیم: ناگفته ها را با اهل راز گوئیم دیدیم، دیگربه غیرخاطره یاری نمانده است… حامد نوروزی
دلادیدی که حامدباتب سرد چولیلی سر زگلستان درآورد دل ودلبرشدندگلرنگ وگلخون دنی دشت شقایق گشت ازین خون… حامد نوروزی
باز گــذر از ایــن ره صعـب کــــردم بــرای دیـــدن تـــــو کـــوله پشتـــــی گـــم کـردم وسـط ره مـن شوریـده سـر دیــــوانه تـــــــو امــــر تعجیـل کــــردم به فـرقـــم پاهایــم کـند تـر شـــــد نبض دسـتم گـرفتم در آن حال از اشمــاره نفسم تنــد تر شــد ابـصارم سخــت روشنی روز را تار میـــداد نشانـــم! تشنه لــب بــــــودم و گــــم […]
روانشناس اند بازوان تو تا می گیرند به آغوشم رام می شود اسب چموش خیالم. لیلا طیبی (رها)
بده می را که این جادوی افسونگر دیری ست برلبانم کامی نمی گیرد و ره به حال خرابم نمی برد! این روزها که درپی هم می شودگذر گذشت عمراست که ریزم به کام دلبر دل می رباید و خوابم نمی برد! درراه زندگی، بااین همه رنج ودوندگی بااینکه ازدل فریادمی کشم که: بیا… بیا… دیگرخیال […]
دوش ازلب لعل نوشیدم باده ازدست دوست تاکنم جان وتن فدای نام دوست دام اوزلف است وخالش دانه آن دام ازبرای دانه ای افتاده ام دردام دوست میل من سوی رسیدن وقصداوسوی جدایی ترک کام خویش کردم تابرآیدکام دوست… حامد نوروزی
ازکِی پرسم حال یارنازنین تاخبردارم کندازحال آن زهره جبین سیره اش گفتارنیک وزاده اهل یقین فرق اوبامابودچون مردم اهل زمین نیک گفتاراست وکردارش امین چونکه حامدبودوآن سروِ رهین… حامد نوروزی
آشنایی با هنر پیکر تراشی پیدایش و آغاز هنر پیکر تراشی که رشته یی از آموزش هنری است دنباله ی صنعت و هنر کوزه گری و سفال سازی می باشد که آریاهای ایرانی از زمان بسیار دور با آن آشنایی داشته اند. کوزه گران این دوره در فن قالب ریزی نیز مهارت […]
کاش یکی بیاید و بگویدم چرا لبخندهای تو؛ اینقدر بی رنگ است!؟ و من همه چی را بیاندازم گردن تنهایی… لیلا طیبی (رها)
مهر دل بگشای که ماه مهر به مهر آمد پدید ره گشای علم و دانش چون سپهر آمد پدید لذت خواندن چو فهمیدن برایم عالیست ذلت جهل و تکبر در فراغ علم دگر آمد پدید بار دانش بی تلاش حاصل نگردد در وجود در پیِ آن روشنیِ قلب و شهر آمد پدید گر کسی بازور […]
چه خرسندم از این بخشش که یک آنم امان دادی درون بی زمانی ها زمانم را زمان دادی بهار عمر یک لحظه خزان دارد به یک لحظه سرو سامان جانم را به جانم در جهان دادی بسی غفلت در این دنیا به یاد تو به سر کردم زبان بی زبانی را به یک لحظه زبان […]
غمگینم اما عکس هایم، هنوز لبخند میزنند… و این شعر سندی است از دلتنگی هایم در این شب های بی پایان ماه من! بانوی مهربانم تو را با تمام خویش، دوست دارم تو تنها مضمونِ عاشقانه های جهان هستی ای دلیل بهارهای هر ساله ای سبزِ پر طراوت ای آب، آفتاب، ای خاک! زندگی، لای […]
مترسکی هستم در جالیزاری دور و بی ثمر همه ی کلاغ ها با لبخند به کنارم می نشینند گاهى خیره مىشوند به دکمه های پیراهن پر از دلتنگی ام و گاه می کوبند منقار بر کلاه پوسیده ام و من فارغ از چیستی ام! خوشحالم به این معاشرت. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
باغبان علفهای باغچه را قربانی نگاه هرز خویش می کند،و در بی خبری ،از لطافت جوانهٔ باغچه اش گلهای تصنعی برای خود می کارد! صباحی باشد ،که ریشه را باشاخه کاری نباشد! و شاخه را مناسبتی باریشه … بوی بهار نارنج هم ،فقط از چای مادربزرگ به مشام آید اگر باشد, …………………. اگر که ناله […]
به گمــــانم امشــــب مه شمسش جـــــاودانیســـــــت بخدا میشـــــکنم استخوان آنکــــس که در ایـــــن شـــــب قصــــــدش جدایـــــیســــــت! نعمت الله سیادت مقدم
گوهــــرش سیمــــگون تنــــش سفتــــو صخــــره ای دنــــــدان طمـــــع را کنـــده بـــودم قبلا گــــر نه فنــــدق خشـــک سخـــت هم تـــــر کـــــردم انــــدر دهانـــــم لــــــحـــظه ای،،،! نعمت الله سیادت مقدم
زیبــــــای دوران ها دلـــــم بـــرده این بـــــار دل شاعــــر لــــر معاصر بــرده زیبا روی کــــــورد کـــــردستان همـــــان کــــه شهرتش برابر با افراسیـــــاب سعدیا رفیقــــت در حال مـــــردن اســــــت بینا بــــــود و عاقـــل در این چه افتاده اســـــــت حـــالــم بــــد تر ز کسیست که ریه هایش ویران شده گاز خردل اســــــــــت! نعمت الله سیادت مقدم
سلام خوبی؟ چطوره حالت از حال و احوال سال به سالت کسایی داری؟ ما که بی کسیم تنهای تنها توی قفسیم چشام راه دیده بنده ی خدا! یادمه هیچوقت نمیشد تنها آخرشم که رفت رفت توی یه قبر تنها شدیمو شدیم مثل ابر زنگی نمیزنی بگی چطوریم نترس نمیایم پلو بخوریم حالا که رفته از […]
نزدیک امام رضاییم به خدا که بی وفاییم خود گر نری دل را ببر ما محتاج آقاییم در این روز ولادت روز کرم و سعادت بخون دعا و ارادت تا دعا برات بشه عادت کاش به خوابم بیاید الگویم شود باید سرور کشورم شده همشهری خودم شده در حرمش که رفتم احساسی عجیب داشتم با […]
جزپیش تو،جایی من آواره ندارم منزلگه رعداست ولی چاره ندارم یک جلوه کندیار درآیینه امواج جزنقش تو، برسینه صد چاک ندارم… حامد نوروزی
من از روزازل ،بازیچه بودم که درکوی نسیم،سرگشته بودم و لیکن بعد آن،دیوانه گشتم که بالیلی وشان،مخموربودم تنم سرخوش ازاین مستانه باده که درعشقت رفیق،افسانه بودم حامد نوروزی
وقتی تو هستی خورشید تابناک، نوازشش را از من دریغ نمی کند وحتی گلدون اتاقت از رویش نباتی خود بیگانه نمی شود. اما… وقتی تونیستی خورشیدگرمابخش، حتی دگردرخشش خود را، وکهکشان پیرگردش خود را ازیاد می برد. حامد نوروزی
اگرتوبازنگردی امیدآمدنت رابه خاطره ها خواهم سپرد ونمی دانم باغ وجودم را کِی جان خواهدداد و شکوفه های اسیرگلدان را کدام دست مهربان آب خواهد داد آری اگرتوبازنگردی نمی دانم چگونه خواهم زیست و چگونه خواهم مرد… حامد نوروزی
ای پری رهگذر،به من بگو این ترانه های ناب شاعری، این زبانه های داغ آتشی، این شور و حال زندگی، ازنگاه سردکدام عاشقی رفته رفته خاک می شوند؟ حامد نوروزی