تو مبتلا به دوستت دارمی شده ای کشنده بر لب های کبود مردی مسلول اما باور کن تو را با همه دوری ات که قِدمَتِ درد است دوست دارم! ای سکوت لاجوردی مسموم تنهایی چُنان ضخیم میان آغوش کوهی از غربت باور کن چشم های من هرگز به خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته اعتنا […]
لیلایم! پاییز شد، تو، انار روی درخت را بچین و برایم بیاور انار بهانه است! میخواهم شبهای دراز پاییز را با عطر دستان تو به صبح برسانم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
تو درخت سبز تناوری که شاخههایت در هر بهار گنجشک های شهر را بی منت، به مهمانی میخواند و من پیرمردی خسته را میمانم که شخم زده تمام خاک سرزمین اش را از غرب تا شرق و اکنون زیر سایه ی آن درخت خستگی یک روز سخت را از تن بیرون میکند. سعید فلاحی (زانا […]
مرا ببخش… که بیزارم از خانهای که تو در آن نیستی! از پنجرههایی که بسته اند و تو در آن پیدا نیستی! و دلخوش نمیکند مرا عطر هیچ یاسی مرا ببخش… که هزار تکهام، و هیچ اتفاقی بیدار نمیکند نیمهی در خود فرو رفتهام را و هیچ دکتری با قرصهای لعنتی اش، کاری از دستشان […]
درون جنگل بلوط کنار کلبه ای دنج، در هوای خیس و هوس آلود پاییز کاش میشد سر بر روی شانه هایت، عطر سکرآور موهایت و جرعه جرعه چای لبخند پهلوی تو بنوشم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
حق با چشمهای توست و لبهای گس ات و نگاهت که مزین است به غم حق با چشمهای توست تو با آن مربای لبخندت و شکوه زیبای تخت جمشیدی ات در غربتی تلخ در آغوش مادر حق با چشم های توست اما در این شهر سیمانی رویا، وهم و خیال به کار نمی آید زیر […]
این صدا چیست در دل کوه ای گل سرخ؟ شاید نغمه ی چوپانی در تنهایی… شایدم تن زخمی ز تیر آهویی است در دل دشت که به خیال بره ی گشنه اش می میرد… شاید نغمه رودی است که ره می پوید یا که شاید سوز دل ریش ریش عاشقی شبگرد است که شباهنگام دل […]
غمگینم اما عکس هایم، هنوز لبخند میزنند… و این شعر سندی است از دلتنگی هایم در این شب های بی پایان ماه من! بانوی مهربانم تو را با تمام خویش، دوست دارم تو تنها مضمونِ عاشقانه های جهان هستی ای دلیل بهارهای هر ساله ای سبزِ پر طراوت ای آب، آفتاب، ای خاک! زندگی، لای […]
مترسکی هستم در جالیزاری دور و بی ثمر همه ی کلاغ ها با لبخند به کنارم می نشینند گاهى خیره مىشوند به دکمه های پیراهن پر از دلتنگی ام و گاه می کوبند منقار بر کلاه پوسیده ام و من فارغ از چیستی ام! خوشحالم به این معاشرت. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
تو دختر پاک اردیبهشت من پسر سبز پاییز تو دانه ی ناشکفته من باران ناچکیده باد تو را آورد ابر مرا بارید سبز شدیم پیوسته جوانه زدیم در عشق زرد شدیم به سرود خزان یخ زدیم به سرمای زمستان و بارها در آغوش هم مردیم و زنده شدیم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
رفتن تو اتفاق بزرگی است فاجعه ای بی پایان مثل خشکسالی های ایران مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا وقتی تو رفتی خانه چهار دیواری شد بی در و پنجره، تو که رفتی همه چیز دنیا عجیب شد مثل آوار زده ایی که جنازه اش را از زیر خاک بیرون میکشند که به خاک بسپارند سعید […]
آبی چشمان سیاهت لیلا بارانی تر است از ابرای پاییز وی خورشید نگاهت روشن تر از روشنای همه صبحِ دلاویز ای دلیل لحظه های خرابم وی دغدغه ی شب های سیاهم خواهی بمیرانم یا که دهی جان ای باعث خنده و غم و آهم تو رب النوع و خداوند عشقی تا چند کنی بدین ره […]
خوبم؛ شبیه فانوس کنج انباری که دل پری از لامپ ها دارد خوبم، شبیه گلدان کنار پنجره که با حسرت گل های آفتابگردان مزرعه را می نگرد خوبم؛ شبیه قایق خسته در خشکی که می داند دیگر به آب نمی افتد خوبم؛ شبیه کاستی که سال هاست آواز عشق اش در پس خاطره ها جا […]
? نباشی، نمی شود: [با عشق به عشق ام…لیلایم] فراموش کرده بودم که با خودم چتر ببرم. وسط راه باران گرفت و تا رسیدم به دانشکده خیس باران شدم. از باران متنفر بودم. خیس بودم. کلافه و عصبی رفتم کلاس. هنوز کسی نیامده بود. تنها توی کلاس نشستم. بلوزم را روی شوفاژ کنار دیوار پهن […]
موریانه ی کار: کارهای مردانه می کرد کودکی که موریانه ی کار ساقه ی لبخندش را جویده بود!. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
زن شعری است سپید بسان پرهای قو به زلالی چشمه زن شعری است شیرین همچو غزل های حافظ مانند رطب های اهواز زن شعری است تلخ همچو دیوان یزدی و هجوم هوس های مردانه به دامانش! زن شعری است بلند مانند شب های بی انتهایش به اندازه ی مهربانی مادرانه اش زن شعری است کوتاه […]
کابوس رفتنت: آرام مثل جوجه از تخم سر در می آورم از زیر پتویم! نبودنت مرا از زندگی می ترساند! همانند همان جوجه که از نوازش های گربه می لرزد!. شاعر یک لاقبا: شاعری یک لا قبایم شعرهایم کفاف دوست داشتن ات را نمی کند. موریانه ی کار: کارهای مردانه می کرد کودکی […]