« مسأله » هرکه نابودی خود دید، در این راه تو بود هستی اش را به تو بسپرد و به درگاه تو بود هرکسی یک سرکاری که زِ دست توگشود نظرش بر تو بُد و یک سر کارش به تو بود هر که از فیض تو و رحمت تو بهره رُبود رهنمایی تو می بود […]
« شب خیزی » دلا در راه شب خیزی ،به سوی حق تکامل کن اگر محنت برت آرَد ،تو آن محنت1 تحمل کن در آن شبها دل شیـدا ، به امید خدا بر بند دَم صبحش نسیمی زآن ،گُل رعنا تناول2 کن در آن شبهای ظلمانی ،زِ فیض حق مشو غافل مشام جان شیرینت ،به […]
« عشق ازل » مبنای عشق ، مبداء جسـم بشـر بُوَد عشق است ،نیرویش به سرم غوطه ور بُوَد عشق ازل که آدمیـان را ، بنا نهاد عشق آفرید ، آنچه به دنیا نفر بُوَد گردشت این جهان ،امورش بدست کیست بر دست آنکه ،عشق خودش با بصر بُوَد گفتم که عشق آدمیان دست آن […]
« رحمت پروردگار » سوی خدا دو دست ، دعا دار کن اظهار دوستی ، بـر آن کردگار کن دوران عمر خود ، به عبادت قرار ده چون بنده ای، به بندگی خود اقرار1 کن هر صبح و شام ، طاعت معبود خود بکن رسمش به خانواده ی خود ، استوار کن از کِبر و […]
« همراه » در مکان زندگی ، نشناختـی یارت که بود همچنان طفلی و نـشناسی پرستارت که بود آن زمان بشناسی اش،کز لطف حق گردی برون ور نه نشناسی،به هر کارت نگهدارت که بود همچنان طفلی و در گهواره نـشناسی کسی پرورشگاهت که می سازد ،خطا کارت نبود تا که آزاری نـبینی ، از جفـا […]
« دو روز عمر » ما غافل از وظیفه ی انسان نمی شویم در مُلک حق ، به همره شیطان نمی شویم ایمان ما ، به غفلت و بیهودگی ستود ما غافل از طریقه ی ایمان نمی شویم زجری از این طریق ، اگر می رسد به ما با دین اگر رسید ، پریشان نمی […]
« دست دل » این دل همیشه پیروی از آرزو کند در راه آرزوی خویش جستجو کند این دل هزار مرتبه ام در خطر بِـبُرد کی شد که بهر من سر کاری نکو کند این دل به هر طریق،بد ونیک پیرو است کارش نکو شود ، اگر از آبرو کند دل را به راه نیک […]
« طریق دانش » طریق دانش ای بشر ، برای ما که باز شد بـبین که امر و نهی حق، نزول در حجاز1 شد طریق گردش جهان ، به راه خودسری که بود زِ خودسری برون برفت ، طریقه ی نماز شد طریق مردم جهان ، طریق کفـر می فزود طریق ما به راه حق […]
« پند نیکان » هر که از کار فرو بسته، گِره وا می کرد دیگران را به حقیقت ،که چه بینا می کرد نغمه ی1 صوت حقیقت ، به جهان بود مدام هر حقیقت طلبی ، نغمه اش ایفاء2 می کرد صوت و آوا زِ حقیقت بُده بـر روی زمین هر که با حق، سر […]
« زُلف یار » ظلم ُزلف1 یار ما را ، هیچ زنجیری نکرد هر چه نالیدم بَـرش، بر آنکه تأثیری نکرد زلف پُـر پیچ و خمش را هر کسی از دور دید جز بخون خوردن، برآن زلفش که تعبیری نکرد زلف مشکنیش اگر مایل به دل گردید و بُرد هر کجایـش بُرد دل را، جز […]
« شب قدر » شب قدری خدای ما ،که از خود کرد ایجادش زِ فیض و رحمتش بر ما ،خدا بنهاد بنیادش فغان ازفکرمحرومی،که آن شب رو به طاعت نیست ثواب روز عقبی را ، خودش می داد بر بادش خوش آن فردی،شب قدری که طاعت میکند تاصبح در عقبی خوش است ، آن زِ […]
« کار خیر » خدایا ، گر زِ اول کافر هستم مسلمانـی تو ، نامـد1 به دستم صراط مستقیمـت در کجا بود کجا دیدم، کز آن چشمم بـبستم طبیعت را نهادی پیش چشمم کجا من بر طبیعت، شایق2 هستم تو نفس سرکشی بر من گماری من از ترست ،سر آن را شکستم عجب راهی به […]
« رهبر آدم » دانشسرای این جهان ، در دانشش بازیگرست دانش نشاید جُست ازآن،این یک خر بی اُسرست1 دانش به مغز هـر کسی ، تأثیر نیکی بر نهاد روشن کند روح بشر، دانش خودش روشنگرست گر عاقل دانشوری ،کار نکویی بر گماشت کار نکویش هرکه دید،دانست که دانش رهبرست آدم اگر دانش نجست،توفیرش2ازحیوان چه […]
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی صفحه 32 « دل آدم » طراز حکم حق ، از آن اول همین رنگ است زِ اول تا الی آخر، خدا دارای فرهنگ است خدا آن فرد تنهای است و حاکم برهمه مخلوق نظام و تخت وتاج آن،پُر از مبنای اورنگ1 است خدا محتاج کس نَبْود،به هر کارش بُوَد […]
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « دانش آموز » خداوندا ، تویی با دانش آموز تو را دانش بُوَد،بیش از شب و روز مرا دانش نمی بود روز اول زِ تو دانش بیاموزم من امروز فروماندم ز حیرانی به کارم چرا در کار خود ، حیرانم امروز اگر بر دانشـت پی برده باشم کلید دانشم […]
« پرده ی حکمت » چنین گفت : پیغمبر(ص) با شعور بـجو دانش از مهد1 تا به گور پیمبر(ص)همین نکته را دید وگفت که بی دانشی،چشم داریست کور به دانش بکوش و به علم و عمل نه بر نخوت وکِـبر2 و زرها و زور به آن عقل رحمانی ات ، پی بِـبر نه بـر جهل […]
« پند خدا » ای بشر خیره سر ، می برنت در سفر از وطن ای خیره سر، توشه بِـبر در سفر آن سفر پُر خطر، خرجی راهش کجاس پنـد خدایـی بُوَد ، خرجـی راه بشـر هستی این خاکدان، تا دَم این منزل است منزل دیگر بُوَد ، باشـد از این خوبتـر حکمت خلاق تو، […]
« طوطی عشق » طوطی عشق مرا ، عشق گُل آمد به نظر تا که از طوطی عشقت،نظر ابراز1 کنیم رو به صحرا و چمن،نغمه ی2 هر بلبل باغ پیش ابروی تو ، بلبل صفت آواز کنیم با مِـی و باده و با مطرب و با شوق وشعف3 عشق خود را به روی گلشنت ابراز […]
« خرده نان » از بس که ضربه خوردم از بهر خرده نان ترسم دیگر که آبی و نان، در دهن کنم صد داد از این زمانه، به دیندار دشمنس صد بار اگر طریقه ی این امتحان کنم دنیا برای مردم بی دین ،خوش آمدس این حرف ثابت است ،بـباید بیان کنم ٭٭٭ حسن مصطفایی […]
« چرخ کهن » یارب بـخواه چرخ کهن ، واژگون شود تا آدمـی زِ جور و جفایـش برون شود این آدمی که زیر همین چرخ کینه جوست دارد طمع زِ حیله و دیـدش نهـان شود یـارب روا مـدار ، کـه ایـن چـرخ بی قرار دور بشـر ، هـر آنـچـه بگـردد زیـان شود ایـن چرخ اگـر […]
« ره خطر » رسم است راه خود رَوی و کینه در بشر در راه کینه می رود ، اما ره خطر غافل مباش ، ای بشر از راه خود روی در همچو راه ،هر چه رَوَی باشدت خطر راه دراز کینه و دزدی و کجروی برجای سود ،صد به صدت می دهد ضرر سود […]
« مرغ غیب » در اعلا ملک حق، تا می توان رفت چرا در خاک این دنیا بمانیـم مگر این روح ما ، از خاک می بود نه از خاکیـم و ما از آسمانیـم ندای مرغ غیـب آمـد به گوشـم که ما مـرغ همـان باغ جنانیـم فضای آن بهشت است ، منزل ما در آن […]
« الطاف حق » گفتن هـزار نکته ، زِ یزدان همین بُوَد روز قیامتـش ،به یقیناً یقین بُوَد روزی که کار نیک و بد، از هم جدا کنند هـر بد به صاحب خود ،در کمین بُوَد آن روز چند به ما بـنمایند ، زِ خیر و شر هـر کار خیر و شر، سزایـش چنین بُوَد […]
« طالع 1 » بد بخت تریـن مردم ، منـم امروز هر کار که کردم نشدم فاتح2و فیروز اطراف من امروزه همه دشمنم هستند بر من نَبُود یک نفری دست و دلسوز با هر که نصیحت بنمودم منِ دلسوز آن کینه وری بود به من گشت بد آموز یارب تو گواهی ،به کسی بد نـنمودم […]
« مرز قناعت » از مرز قناعت نگذشتم که من از خود آلایـش1 دنیـا و تجمّـل2 نـپرستم میلم نَـبُوَد با همه کس صحبت مستی تا خلق بدانند و نگویند که مستم هر با نظری،شعر مرا خواند یقین گفت من با نظرم با تو یقین، هم نظر هستم بر غیر نمک دادم و منّـت نـنهادم هرکس […]
« راه توحید » گفتگویی زِ خدا باشد و توحید بشر آن که بود است همین گفته ی ثابت نشنید راه توحید به باریکی مویَـس نگرید هر که باریک ندیدس ، ره توحید ندید راه توحید بلند است و نشیب است و فراز1 سالک2 راه بـباید شب و روزش بدوید آخر ای قوم بشر، نکته […]
« بنیانگذار مهر » ای خالقـی که حاکم روز جـزا تویی خلاق این جهان و همه ماسوا1 تویی درماندگان وادی غـم را رهـا کنی بر درد بی دوای همه ، آن شفا تویی مهر و وفای خود بفشاندی به روی خاک بنیانگذار مهر ، به ارض2 و سماء3 تویی جرم و گناه من که فزون […]
« همت یارم » آن مِهـر که ورزیدم ، از همت یارم بود آن یار جهانگردم ، همیشه کنارم بود مهر و وفای تو ، هـر چه به من آمد مهر به سر جان من ، تاب و توانم1 بود مهر و وفا کردم ، تا به تنم جان بود مهر و وفا ، دردی […]
« نصرت و فتح » کس اَر نصرت و فتح1 میدان بخواست نـباید که در درس ، تنبل بُوَد کس اَر نصرت وفتح از درس خواست به چشم و دل از درس بینا بُوَد اگر کودکی ، درس تکمیل خواند به پیری و سختـی ، توانا بُوَد کسی را که نیرو و دانش بُوَد تمنای […]
« نکو کاری » گر قافله سالاری ، بر خلق بُوَد سالار خلقی به همان منظور، همراه همان هستند گر قافله سالاری، خود راه نکردی گُم خلق دیگری آمد ، بـر قافله پیوستند گر منشأ هر کاری،یک اول نیکو داشت هر کار دیگر کردن ، بر منشأ آن بستند در راه ریاضت ها ، هرکس […]
« راستی » آن آخرین پیامبر ، آخر زِ ما چه خواهد آن راستی که بنمود ، از ما در انتظارس آن راستی که گویم از امر حق قرارس هر راستی و صدقی ، پابست کردگارس ای مردمان گمراه، کذب و دغل چه کارس هر کار با تقلب ، از راستی کنارس امر حقست و […]
« رسم محبت » لعنت بر آن کسی، که به من رهزنی کند یا ذره ای به من ضرر آوردنی کند با دشمنان ، تو دوست بشو چون برادران تا شاید آن ، سخن به نکو گفتنی کند نام بـرادری و محبّـت میان گذار تا هر که دشمن است به تو، نا ایمنی کند دائم […]
« رأی عالِم » هر که بر روی زمین ، منزلـش آباد کند بهتر است ، منزل عقبای خود آباد کند کار خیری اگرش در نظر است آن حاجی بِـه1 بُوَد گر دل و قلبِ بشری شاد کند یا کسی را که ببیند،شده مقروض2و ذلیل سعی و کوشش کند از ذلّتـش آزاد کند یا نصیحت […]
« آب فیروزی » حقیقت ، یاوران شد جاودانی نه چون تزویر و نیرنگ است فانی به معیار حقیقت ،هر که دل بست حقیقت شد به معیار جهانی من اندر راه حق ، وامانده بودم شیاطیـن رهزنـم بُد1 ناگهانی تو را در راه حق ،گر آرزویی است به تو گفتـم: حقیقت را بدانی حقیقت ، […]
« جنگ سوم » خدایا ، دین ما زین جنگ سوم الهی رشته اش بُـبریده می شد اگر دین، اولش جنگ و جدل بود زِ اول زین میان ،تاریده می شد اگر در دین ما ، صلح و صفا بود نکوتر نزد حق ، بگزیده می شد اگر جنگ و جدل اول به دین بود […]
« آب زلال » مددی1 تازه دیگر بار ، به من یار نمود صحبت تازه تـری ، آن به من اظهار2 نمود مدتی بود که یارم ، سخنـی هیچ نگفت: ای خوش ایندم،که به من این سخن اسرار نمود گفت: شایسته بُوَد هـر که به کارش نظری بهـر شایستگـی ، عاقبت کار نمود گفتم ای […]
« مرام برادری » بر من برادر آنکه ، غمم خوردنی کند کی می تواند ، آنکه دلم آزردنی کند ما را دل از طریقه ی صحبت غنی کند کی می توان برادرش آزردنی کند آمد ندا به گوش من ایندم برادران نَـبْود 1 برادر آنکه به من دشمنی کند بر من برادر آنکه بیاموزدم […]
« دریای طبیعت » آنها که به دریای طبیعت بـنشستند از کوی حقیقت ، به یقین بهره نـجستند اندر تَه دریای طبیعت ، خبری نیست آخر خبر این است، همین خوردن و گشتند در بحر طبیعت ، پسـران مثل پدرها کور آمدن آنهـا و همه کور گذشتند آن قافله هـا ، سلسله هـا بیهوده بودن […]
« کوکب بخت » روزگاری به سر این من دل خسته گذشت آرزویم به سر مویی به رضایت نگذشت ای خوش آن مردم خوشبخت،که هوشیار بگشت آرزویـش همه بـر طبق رضایت بگذشت طالع1 بخت چه بنوشت و چه قسمت بنمود مگر آن آرزویی غیر عدالت بـنوشت کوکب بخت2 من آن روز که بیدار نـبود جُرم […]
« عهد حسین(ع) » دانا منم که جان فکنم ،در دیار دوست2 جان می دهم به قامت ، پُر افتخار دوست جانی که آن به من بسپُرده است کی رواست بسپارمش ، به خاک ره رهگذار دوست کار حسین(ع) و کربلا غیر از این نبود این یک نشان راه بُوَد بر دیار دوست دانا دلان […]
« شب عاشورا » امشب برای عاشقان ، برنامه امضاء می شود فردای عاشورا بِبین ، عاشق هویدا می شود درکربلا عاشق ببین،با سر به کوی دوست رفت این همت والا، از آن اولاد زهرا(س) می شود هر سر که دارد عشق حق ، فردا به هنگام نبرد می جنگد آن با گمرهان،واضح به فردا […]
« وهب » جنگ نیکی کرد اینک شادمان خالق اکبر ز تو باشد رضا می نمایم من به عهد خود وفا ای خدا هستم به مرگ خود رضا ای وَهب1 عهد مرا کردی وفا مادرت را ، از خودت کردی رضا اجر تو باشد به نزد آن حسین (ع) شافع2 محشر بُوَد ، روز جزا […]
« فیض یزدان » دیشب ز فیض یزدان ، بهـرم بشارت آمد آن پیک با سعادت ، با صد اشارت آمد از یک اشارت آن ، ویرانه خانه ی دل بهتر ز اولش آن ، خود بر بنایت1 آمد آن شب که قرب یزدان،حکمت بمن بیاموخت حکمت به من اثر بخش، همچون عنایت آمد دل […]
« راه حرص » گـر آدمی به گنج قناعت رسیده شد زآن گنج ، بهره اش ز خدا آفریده شد از گنج در قناعت1 حق ، منعمـس2 بشـر بویی از آن اگر به مشامش رسیده شد از منبع تمام جهان ، سیر کی شود گر حرص3 وارد بدن، از راه دیده شد جنگ جهانی است […]
« حد وصال » علی(ع) اعلا زِ مُلک بی زوال است تمام فعل و کار آن ، حلال است علی(ع) عالیتریـن مردمـان بود تبهکاری زِ علم آن ، محال است علی(ع) علمش به دنیا کم نظیر است علی(ع) دانا به علم ذوالجلال1 است علی(ع) بیهوده حرفی را نمی گفت : فقط حرفش ، زِ دشمن […]
« کمال دایره » کمال دایره ی ملک بی زوال1 هستی برای ملک بقاء ، نوگلی به باغ هستی عقاب تربیتـی بـر فساد سود جهان زِ سود ملک جهانس، تو بی دماغ2 هستی خوشا کسی که ضرر می کند زِملک جهان برای ملک بقایَـس پرشتی باغ هستی به ملک و مال جهان ، عاقلان نـبندند […]
« بالا سر » من از اول تو را ،گر سجده کردی مگر معبود من ، اول نـبودی غلط کردم،من اَر دور از تو بودم مگر بر من ، تو بالا سر نـبودی مگر من بنده ی، مخلص نـبودم مگر خود تو به من داور نـبودی چرا گفتی به من دیوانه هستم مگر بر من […]
« باده ی حق » آنکس که جام باده ی حقش به کام شد میثم1 بُد آن ،بگفت و زبانش لجام2 شد ناصح کلام حق و حقیقت مَبـر زِ یاد میثم چو حق بگفت: فدای کلام شد حرف حق است و معنویت در طریق حق آن گفتنـش زِ ماست ، به ما ضد کام شد […]