« آب زلال »
مددی1 تازه دیگر بار ، به من یار نمود
صحبت تازه تـری ، آن به من اظهار2 نمود
مدتی بود که یارم ، سخنـی هیچ نگفت:
ای خوش ایندم،که به من این سخن اسرار نمود
گفت: شایسته بُوَد هـر که به کارش نظری
بهـر شایستگـی ، عاقبت کار نمود
گفتم ای یار،سخن از تو شنیدن چه خوش است
گمره است، آنکه زِ تو یک سخن انکار نمود
هر که بـر جور و جفایت ، سر تسلیم نهاد
این همان بود ، که گفتار تو اظهار نمود
هر که گفتار تو را ، صد گِره اندر گره دید
گره از خود بُد و رسواش به یار نمود
گفته ات هر که ندانست و نفهمید و ندید
خود گرفتار به ابلیس ستمکار نمود
گفتگوی تو همان ، صاف زلال است چو آب
من به چشمم زدم و چشمم بیدار نمود
قطره ی آب زلال سخنـت ، هر که چشید
مدت عمر ، زلال لبـش اظهار نمود
هر که درگاه تو را ، حاضر و ناظر داند
خود مکانش ، به همان جنّت النهار نمود
هاتف غیب ندایی به من آورد و بگفت:
این جهان را که بُوَد ، آنکه به پرگار نمود
هر که از باطن ، دل کورس و این نکته ندید
کور باطن بُوَد آن ، جهل خود انبار نمود
آنکه دل زنده و باطن نگر و زاهد3 شد
گفتگویـَت به دو صد بار ، به تکرار نمود
بندگانـَت همه دانند ، که تویی خالق ما
بنده ای کو که توان، خالقـش انکار نمود
هر که گفتار تو شایسته به اجرا بگذاشت
خویش را ، شایسته ی بخشایش ستّار4 نمود
به تولای تو هر کس زِ خودش کار بکرد
به تولا زِ یک کارش، دو صد افکار نمود
خالق با عظمت را ، نـزنم چون و چرا
این سرِ ما خاک رهش،گه گُل وگه خار نمود
هوش ما ، طُرفه5 دلیلی است بـرِ خالق ما
گفتگویی است ، بسا با منِ هُشیار نمود
مَحرم خلوت یار است ، اگر گفته ی یار
هر چه از یار بر آن گفته شد ، اقرار نمود
راز در پرده نـشاید بـرِ6 اغیار7 بگفت:
رازی آن نیست ، اگر در بـرِ اغیار نمود
همدم صحبت یارس ، کس اگر صحبت یار
پیش نا محرم یارش ، نه به اجبار نمود
هر که رخسار تو را جلوه گر عالم دید
عالم آدمیان را به تو هشیار نمود
آشنایی نـتوان جُست در این تیره ی خاک
آشیان ابدس ، خالقـم اسـرار نمود
گفتگویی حسن ، از لطف تو آورد میان
تا دیگر باره ،چه لطفت به من ای یار نمود
٭٭٭
1- یاری 2- آشکار کردن 3- پرهیزگار 4- خداوند 5- عجیب – نو 6- پیش 7- بیگانگان- دشمنان
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه