شعر فیض یزدان – حسن مصطفایی دهنوی

« فیض یزدان »
دیشب ز فیض یزدان ، بهـرم بشارت آمد
آن پیک با سعادت ، با صد اشارت آمد
از یک اشارت آن ، ویرانه خانه ی دل
بهتر ز اولش آن ، خود بر بنایت1 آمد
آن شب که قرب یزدان،حکمت بمن بیاموخت
حکمت به من اثر بخش، همچون عنایت آمد
دل زندگان غم را ، در راه دانش آورد
هر دل که زنده تـر شد ، خود را امارت2 آمد
این دل که غرق خون بود،از فُرقت همان یار
آن شب که یارش آمد ، دل در فراغت آمد
این دل ز شوق حُسنش ، بیدار بود تا صبح
تا صبح روح بخشش، همچون سعادت آمد
چون حُسن عاقبت دید ، از دیدن وصالش
از ترس قدرت آن ، دل در اسارت آمد
صبحش فرح فضا بود، با حُسن و با رشارت
تا دل زِ حُسن و همت، خود در رشادت آمد
یاران ولایت حُسن،کی آدمی توان جُست
آیا سبب چه باشد ، در این ولایت آمد
یارب سفیر وحیَت ، در این دلم که بنشست
جای سفیر وحیـَت ، نامـش سفارت آمد
نقش بزرگ یزدان ، بر علم من اثر کرد
تا آن اثـر بـدیدم ، خود را حقارت آمد
یارب ترحمی کن ، ما پرتو تو هستیم
این پرتو ات به امرت ، در این دیارت آمد
باد صبا زِ صحبت ، تا بر زبان من خورد
بر منطق زبانـم ، رسـم بلاغت آمد
آیات حق که خواندم ، افزوده شد به علمم
از این لسانم افزون ، قرآن تلاوت آمد
قرآن که معنیّت داشت ، پی برده ام به معنیش
بر مشرکان قرآن ، حرفـم براعت3 آمد
کی مشرکان قرآن ، با ما توان بجنگند
کـز فَـرِّ حکم قرآن ، از ما مهارت آمد
هر گه که اشک چشمم، در نزد حق اثر کرد
از فَـرِّ فیض یزدان ، بهرم سرایت آمد
هر کس که از نفهمی ، بر زلتّم4 بخندید
فیض خدا از او گشت ،بر او ضلالت5 آمد
هر بی خِرد که از خود ،تهمت به علم من زد
آخر ز قهر یزدان ، خود در ندامت آمد
دشمن اگر ز غفلت بر من حسادت آورد
عدل خدا به پا بود ، بر او خسارت آمد
گر احدی6 ملامت بر طرح معرفت کرد
از اهل معرفتهـا ، بـر آن ملامت آمد
دیگر خدا چه گوید ، بین عدالت و ظلم
معنای هر دو را گفت: آدم جهالت آمد
هر فرد جاهل از ظلم ،خجلت به مردمان داد
آخر نتیجه ی ظلم ، بهـرش خجالت آمد
دیوی کجا بـفهمد ، اسـرار معرفتهـا
از جمله دیو و ددها ، رسم شرارت آمد
آن برق آسمانها ، بر چشم ما عیان شد
کز آن مسافت دور ، بر ما نظارت آمد
آن وحی آسمانی ، چون برق آسمان است
بر جمله ی پیمبـر ، وحـی رسالت آمد
راضی اگر خدا شد ، فوراً که من بمیرم
راهی دیگر نـباشد ، از من رضایت آمد
دریای آفرینش ، بر ما بصیرت آورد
از فیض آن بصیرت ، از ما قناعت آمد
بر ما خدا بیاموخت ،هر روزه صبح و شامش
بر شوکت خداوند ، ذوق عبادت آمد
هر کس به علم دیندار، جهلش ممانعت کرد
در آخرت زِ دوزخ ، بر آن حرارت آمد
یاران مهم است هر دل ، زِ وحی خداوند
بسیار گفتگو کرد ، عین اطاعت آمد
گر غافلم زِ رأیت ، از من عجب نباشد
کی آدمی زِ رأیَـش ، در این مدارت آمد
آدم ز هرزه گردیش ، همراه راحتش هست
ز آن قدرتت به راه ، پُـر استوارت آمد
تهدید امر و نهیَـت ، در ما چنین اثـر کرد
تا جمله آدمیـزاد ، در انتظارت آمد
عیبم بپوش یارب ، از فیض و رحمت خود
کآن شیخ پارسایان ، بهـر ریاضت آمد
صدق و صفای راستی، رفتار این حسن بود
از راستـی علمـش ، با این صداقت آمد
٭٭٭
1- عمارت 2- فرمانروایی- حکومت 3- غالب آمدن- برتری- فصاحت 4- لغزش 5- گمراهی 6- یکی – کسی
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه