خسرومهرویان ای خسرو مهرویان داد از غم تنهایی جان بی تو به لب آمد وقت است که باز آیی هردم دل این عاشق شاداب نمی ماند دریاب مریدت رادر وقت غزل خوانی دیشب گِله زلفت باتوهمی گفتم گفتاغلطی بگذر زین فکرت رسوایی معشوقی ومهجوری دورازتوچنانم کرد کزدست بخواهدرفت آن دلبرپرسایی دردایره جاه اَت ما نقطه […]
کوچه بن بست تو (دمی با حضرت حافظ) دوش درحلقه ماصحبت اندوه تو بود تادم صبح،دلم درپی سوسوی تو بود دل که ازدوری تو،دلخون شده بود بازمشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود من دلداده هم ازاهل سعادت بودم چونکه دام رهم ازکوچه بن بست تو بود بگشا بند جفا تا بگشاید دل حامد که گشایش […]
حیف نیست… بگذرسحری به سرای این همخانه ی درد تاشرح دهم که مهرت بادلم چه کرد این زمانِ ببین که باهمه جوروجفاکه کرد داغ مهرت به دلم نگشته سرد خونی که ریخت ازدل ما،حامد! حیف نیست… گرزین میان،دلبرما پرسان پری باشد… حامد نوروزی
شبی از دست صیادی شوم صیدش چو فردایی به پیوندی که میگویی شوم عاشق وشیدایی اگردنیا را صدباره بخندانی مرا بی تو اسیر بند زندانی کنون ای دلربای پرسایی به همراهت همی آیم به فردایی حامد نوروزی
گل من محل حضورم پشت دریچه ی قلب توست آیا هنوز هم شیب شانه هایت نمناک اشک های من است ؟ حامد نوروزی
در عصر انتظار بسر می بریم عصر امید و یقین عصری که هیچ اصلی بالاتر از انتظار نیست و هیچ وصلی شیرین تر از دیدار او نیست … حامد نوروزی
نبـودنت دست آویـزیست کـه دل تنگی ام را توجیـه می کنـد ، ای کـاش رنـج و درد فـراقت درمـن رخشان بــود و تلالـؤ آن در پیـرامون و وجـودم آشکـار آنگاه کـه آینه دل از پردازش چهـره ات باز می مانـد ، من می مانـم و یاد هـا و خاطـره هـا ، بد عهدیت را در […]
عشقِ روی چومهش تاب ازاین دل ببرد به نگاهی به کلامی؛همه قانون زعاقل ببرد چه نهفته است پسِ چهره زیبای نگـــــار جهدعقل بی جابوَد؛سعی باطــل ببرد جهدآن عاشق خسته ننشیند به بــــــار نتوان بی همتش این عشق به منزل ببرد گرشود همدل وهمسازباایـن دل زار ره بیابم به بهشتش غمم کامـل ببرد چهره مه پیکرش […]
دیریست که من عاشق چشمان توهستم دیوانه ی آن چشم غزل خوان توهستم من زاده شدم عشق بورزم به نگاهی لا دینم ومستم ،که مسلمان تو هستم؟ برمن نگهی گر نکنی مست وخرابم پرکن قدحی واله وحیران تو هستم زاهد دهدَم پند ز خدا شرم نداری حاشا که ندانست به چشمان تو مستم ازعشق ملول […]
غوغا شد… دیدی که غوغا شد دلم برق تماشا شد دلم دیدی که من با این جفا، بی آرزو رسوا شدم باآن همه صلح وصفا،برزلف او ماتم شدم دیدی که غوغا شد دلم برق تماشا شد دلم درپیش این آهن دلان؟ فریادبی حاصل کنم گرشکوه ای دارم زدل با یار صاحب دل کنم… حامد نوروزی
توهم شب تاسپیده ، من بودم ولالایی یار امانمی دانم چراخواب نمی برد! غوغای دلدارم نمی گفت. رنجوروسرسخت بااین همه درد ناگه سحرگاه بانورخورشید تنها رهام کرد همراه اورفت حامد نوروزی
نازبوسه ات جانم رابگیر که لبان زیبایت چنان شراب به کامم ریخت که هوش ازسرم ربود من حامدم،که نازبوسه ات دری از درهای عروج را به رویم گشود! هان چه کرده ای بادلم که درزمین وآسمان مدام می کند سجود حامد نوروزی
شبی که … شبی که تو رفتی من دیوانه وار به سوی دیوارناامیدی رفتم درآن شب نامراد که عصیان روحم بود باچه ترفندها درکوچه های بی خردی رفتم با دریای شراب تامرز بی خبری رفتم زآن شبی که تورفتی ازپشت آن دیوار درذهن من طنین وداعت همیشه ماند… حامد نوروزی
میکده وقتی ازمیکده بر می گردی خش خش گام تو بر لوح دلم چه آوای خوشی ست لیک آهسته وپیوسته بیا تا رُخت دردل من ثبت شود کاش این آمدن وآمدنت تا ابدیت می رفت حامد نوروزی
بیا خانه رهاکن و بیا ! چند تو خوانم که : بیا گرچه درآه و ناله ام سوزم و دم نمی زنم گرکه بود هزارجان ،جمله فدای توکنم این ور و اون ورکه روم نمی شود سرای من خانه من فقط تویی خانه چرا دگرکنم؟ حامد نوروزی
ای کاش تو باشی و من و دنیائی ، که در آن غصه دیرینه نشود دامنگیر ، یا که حرفی زغمی دغدغه ی خاطر و تشویش وعذاب ، زندگی را برسانیم به سر منزل احساس و شباب لحظه ها عامل عشق اند و امیدی که در آن آزاد است بسپاری بدل و فراموش کنی وسوسه […]
چشمان خیس به یادم آرزوکردی که چشمانم اگرخیس است به شوق شادیا باشد نه تکرارغم دوری… حامد نوروزی
الا یا ایها الســاقی چه بگــریزم زغــم هردم که غم صاحبدل است برما؛ زندبردل قدم هردم چو از خاطر بشویم ردِ غم بر باد بسپارم شبیخون می زند برما؛کند بر دل ستم هردم فغان بردل؛ کنم شکوه به بختِ خفته برخوابم مزن برعهدیارتکیه چوباد رقصان شوم هردم غم گیتی ؛گَرَم برتــن هزاران آتـش اندازد من […]
ناگهان تیری رها شد از کمان بر دلم زد ،حال و روزم شد فغان من معلق گشتم از کار جهان چهره ام آشفته شد در آسمان تشنه ام از دست این آب زمان چون به آغوشت رسم یارم شبان دست در دستان تو گیرم کمان ناگهان تیری به قلبم شد نشان حامد نوروزی
مگر دستان ساقی بشکند دیوار غم را مگر لطفش سراسر پر کند این ساغرم را نگارمن به غمزه بشکند دیوار غم را کنون از ساقی می ، بازگیرم دفترم را در این زندانی غم ها ، به یاری زنده ام جانا که من با یاد او بردم غم از دلبرم را بیا حامد که برگ […]
دستتونو به هم دادین واسه هم حلقه خریدین از حلقه ی دستت به دست همسرت وصلین یه جوری که حلقه های دیگه رو ندیدین منظورم کاملا شفافه حلقه زنجیر بافه یعنی زنجیرِ غیب تو کاره و همدیگرو که میخواین کفافه نمیخوام با این شعر بشین کلافه پس فقط دو بیت میکنم اضافه اول اینکه بشین […]
نه حظی بردم از عمرم،نه کیفم کوک دنیا شد به هر سویی که رو کردم نصیبم رنج تنها شد به هر سویی دویدم تا که فردایی شود پیدا در آخر مقصدم امروز دیروزین فردا شد پی درس و قلم رفتم که ملای وطن باشم ولی جای قلم داران،قلمدان ساز ملا شد خدا را در دل […]
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه خاطراتم را زمانه می گذارد روی شانه می زنم دستی به چانه تا شوم شعر و ترانه ای عزیز یکه دانه با تو هستم بی بهانه… حامد نوروزی
از تبت هر چه نوشتم دلم آرام نشد لبت از معجزه ی مثنویم باز نشد از غمت هر چه گریستم چِش من خواب نشد آن چِشی که دل ما برد و ولی رام نشد تو کنون صاحب آن جاه و جهانم شده ای این همه حور و پری آمد ولی” تو” نشد حامد نوروزی
بعد از بهار سبزت آمد پدید پاییز ازهر طرف خزان بود هی می وزید پاییز هردم صدای تدبیر از گوشه ای درآمد بازم سکوت جانان آخر رسید پاییز غم بر نگاه عاشق پرمی کشید ،آتش گم کرده راه خود را این ناامیدپاییز برگی فتاده بر آب چَشمی چکید،بارید خشکیده شده دلی باز غم آفرید پاییز […]
گَردامید برآستانه ی دلم گَرد امید می بارید ازآسمان یخ زده درشب برف می بارید و از همه درختان جاری باوزش باد برگ می بارید ونام توکه همیشه جاودانگی با خود داشت به کتاب شعرم پیوست. حامد نوروزی
سلاح دلبری می خواستم پیامی برایت بفرستم دیدم نمی شود دیگرقلب وزبانم باهم یکی نیست گفتم: بایدکنارگذاشت قلم هارا دیگرپیام، کارسازنیست بایدسلاح دلبری برداشت بایدبرای دیداری ازقلب یار بخواهم … یاری! حامد نوروزی
نفسهایم کهنه شراب رویای توست و کلبه ی چشمانت خانه ی خیال من است نگارش صدایت پیامبر آرزوها، و پلک خاطره ات نجوای دعا و گویش ساحره ات هبل! تو ابراهیم من در آتش رویایم باش! مرا نجوا کن و بی اشک مقبور! عجب خواب پر گناهیست زندگی! من همبستر این گناهم یا مولودش؟ من […]
شکستگی قاب تو، پوسیده گی من , گره سست مان به هم, پیوندی, ست محکم.! نگاهت, به تکه کاغذی ثابت و رفته ای! لبخندت,اتفاق ِ شیرینِ ثابت, بر دیوار اتاق ِ غم بارم متاثر,تکان می دهم سری, به نبودنت هی،. غبطه به زوج بودنمانْ, در زبان ِزوج های فرد! نامه ای به دستم رسیده! أخیرا […]
ثروت اندوزان کیف ازلبانشان می چکد از انگشت به دهان ماندن ِ نداران ِ حسرت کش. صاحبان قصرهای شهر ،از لب پنجره های چند جداره ی قصرهاشان ،فخر می فروشند، کمی سقف سرمنزل فقرا کوتاه است اما می بیننشان، به امثال آنهامی فروشند! فقیر ،عرق تنی دارد از خستگی جسم و گاهی شرم نگاه تو! […]
باز هم گفتم یا علی قرآن شافعم شد با برکت گفتنش از گناه مانعم شد باز هم گفتم یا علی درهای نعمت باز شد گفتن یک بار یا علی گشودن یک راز شد گفتن یک بار یاعلی انجام راز و نیاز شد مثل وقتیکه یک نفر آماده نماز شد و شعرهای ابوالفضل دوستی انگیزه ی […]
ای وجـــــــودی که وجــــــودم ز وجـــــودت به وجــــودت آمده اســــــــــــــت جــــــــــان مـــــــن به قــــــــربـــــان وجــــــــــودت کــــــــه وجـــــــــــودم ز وجــــــــــودت به وجــــــــــود آمـــــــده اســـــــــــــــــت مـــــــــــــــــــــادر،،،،! نعمت الله سیادت مقدم
با یار بی وفا چه توان گفت ز حال خویش ما در هوای یار گذشتیم ز خیال خویش هرشب زغم هجرش نخوابیدیم تا سحر آواره گشته ایم زفراقش به فال خویش سوخت جان وتن؛شکست ساز دل؛درهوای عشق دل بریدیم ز آرزوهای محال خویش تمام برگ های غزل ریختیم به پای او اشک ها ریختیم وشعرهاسرودیم […]
شــــــب های گیتـــی همـــــه پـــــر ز درد اســــــــت مـــــن مـــــرد آمــــده ام در گیـــــتی شـــــب بگـــــردم شــــب درد اســــت درد انـــدر تن مـــن مــــــرد چــو مــــنی! نعمت الله سیادت مقدم
ســـــخت ز این بی تـــو بـــودن درد میکشم و بی تـــاب شـــده فرقــــم امشـــــب درد نبــــودنت رفتـــه در فـرقم نیستی درد ز فــرقم بــرانی کــــه زده بــــه پیکــــرم همـــــم امشـــــب که سخت این بی تو بودن زده مـــرا به زمین بـــر عکـــــس هــــر شــــــب الفــــت با تو خاتمـــه بر زجر و درد هـــای مـــن مـــــرد […]
توکجایی؟ گم شدم در این سرا تو کجایی تا بگیری دست من؟ تو مرا بردی پری در دیار خاطراتت گم شدم چون ندیدم خوشتر از یاد شما چون ندیدم ساحری زیباتر از جادوی تو حی نگو تو ساکتی ! هاتفی گوید: سکوتت ، مادر فریادهاست ! حامد نوروزی
خودفریبی قادرم! ببین… تن پوشم، خرقه ٔخدائیست !. می دانم،: مستأصل ودرمانده می مانم. به تاوان قصورم، شکست، غرورم. تسلیمم، محتاجِعزّت،. تسلیمم. هرچه داشتم.. برترینش داشت.. هرچه کاشتم .. همان،شدبرداشت در تکیه ای آرام، برجایگاهش فروتنانه، درجنبش وتکاپویی برحفظِ تعادل دوپایم ناشیانه. گوش فرا ده ، سکوتت را می شنوی؟؟ درإشراف او قدم می زنی […]
منم من که خاطرخاتم هر روز یه جور سر راتم به من توجه نداریو فکر میکنی من یه رباتم اما تو دیدی که شادم چون که تو هستی در یادم وگرنه از روی تو جز بدی ندیدم و نخوادم ابوالفضل دوستی
سکوتی وراجم! پرحرف و بی ملاحظه! گاهی به گاهی ،، وقت وبی وقت، در نگارش واژه هابه کار می آیم! خلائی از نمیدانم کجای ، درون، و ،نیازی از نمیدانم کجای ِبیرون! میپوشم و مینوشم و میچرخم ودر رقص اما، تهی تر شدنی در حاصل ِ هر روزم نمایان است وبس! پُر نمیشوم ،،ازهیچ پوچ […]
واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خاموش شکستم من هر ذره ی این جان را با اشک نشستم من آخر که تو می دانی عمرم شده قربانی این اصل همین دنیاست بودن و شدن فانی تو همره من […]
تو دختر پاک اردیبهشت من پسر سبز پاییز تو دانه ی ناشکفته من باران ناچکیده باد تو را آورد ابر مرا بارید سبز شدیم پیوسته جوانه زدیم در عشق زرد شدیم به سرود خزان یخ زدیم به سرمای زمستان و بارها در آغوش هم مردیم و زنده شدیم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
رفتن تو اتفاق بزرگی است فاجعه ای بی پایان مثل خشکسالی های ایران مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا وقتی تو رفتی خانه چهار دیواری شد بی در و پنجره، تو که رفتی همه چیز دنیا عجیب شد مثل آوار زده ایی که جنازه اش را از زیر خاک بیرون میکشند که به خاک بسپارند سعید […]
آبی چشمان سیاهت لیلا بارانی تر است از ابرای پاییز وی خورشید نگاهت روشن تر از روشنای همه صبحِ دلاویز ای دلیل لحظه های خرابم وی دغدغه ی شب های سیاهم خواهی بمیرانم یا که دهی جان ای باعث خنده و غم و آهم تو رب النوع و خداوند عشقی تا چند کنی بدین ره […]
خوبم؛ شبیه فانوس کنج انباری که دل پری از لامپ ها دارد خوبم، شبیه گلدان کنار پنجره که با حسرت گل های آفتابگردان مزرعه را می نگرد خوبم؛ شبیه قایق خسته در خشکی که می داند دیگر به آب نمی افتد خوبم؛ شبیه کاستی که سال هاست آواز عشق اش در پس خاطره ها جا […]
موریانه ی کار: کارهای مردانه می کرد کودکی که موریانه ی کار ساقه ی لبخندش را جویده بود!. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
با مجله اینترنتی هنرات همراه باشید : اشعار زیبای شهریار سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسیگوی آذریزبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قرهچمن آذربایجان متولد شد. سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسیگوی آذریزبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قرهچمن […]
زبانه می کشد دوباره از زمانه ی فریب دلم دروغ می شود از کمانه ی صلیب زمانه و کمانه ای شده میان دیده ام ز هرم این شراره ها از این طلسم سازها اگر چه صورت ظریف عاشقی پر از نشانه شد که انزجار از این نگاه ، روزگار شد چه روزها که قل قلی […]
زن شعری است سپید بسان پرهای قو به زلالی چشمه زن شعری است شیرین همچو غزل های حافظ مانند رطب های اهواز زن شعری است تلخ همچو دیوان یزدی و هجوم هوس های مردانه به دامانش! زن شعری است بلند مانند شب های بی انتهایش به اندازه ی مهربانی مادرانه اش زن شعری است کوتاه […]