« صفات بشر » درس تحقیق و ادب، لازمه ی هر بشر است مرد با علم و ادب ، دانه ی دُر و گُهر است مرد بی غیرت ودین،درهمه جا همچو خر است عفت و غیرت و دین،بر همه مردی هنر است عفت و پاکی و رفتار نجابت3، زِ زن است مرد را غیرت و […]
« وصف شهیدان » ای که در میدان ، یلی1 را فارِس2 میدان تویی تیزتـر جنگ آورِ بر تازی و ترکان تویی کعب3 نِی تیز است ، نی را تیزتر جولان بده تا بـبیننـد تیزتـر جنگ آور دوران تویی ای که با رزمندگی نزد خدایت بنده ای دل به حق بستی ، زِ دنیای دنی […]
« خون شهیدان » از خون شهیدان ، شده گلگون وطن ما آن جامه ی5 رزمی شده همچون کفن ما این جامه ی پُر خون شهیدان بُوَد امروز در روز قیامت ، بُوَد این پیراهن ما آیا به کجاینـد عُرفای سخن حق مقیاس حقیقـت کنن ایندم سخن ما احکام الهی ، به نجات بشر آمد […]
« شهیــدان » شهیــدان زنــده انــد ، الله و اکبــر ره حـق جـوینـده انـد ، الله و اکبــر رهــی جوینــده انــد ، بر زنــدگانـی کـه جاویـدس ره ، الله و اکبــر شهیــدان را غـمی در دل نباشـد غـم از دل مـی بـرد ، الله و اکبــر قلندر وار می جنگند شهیـــدان چه بی پروا شدن […]
« پیاله » گویند کتاب فضل وِرا1 یک پیاله اس کآن یک پیاله شربت آن، صد پیاله اس فصل بهار و هر چه گُل و لاله می بُوَد آب بقای آن همه ، از آن پیاله اس هر سبزه در بهار که روید ، نشانه اس آب بقاش ، از یَم2 آن یک پیاله اس […]
« پرده پوشی » هر که از کار بد و نیک بشر ، بی خبر است کی بشر می شود آن،کار بدش کار خر است آنچه در مذهب رندان به نظر می رسدم فرق انسان حقیقی و هیولا و خر است آنچه در مذهـب ما ، اجـر بزرگی دارد پرده پوشی بُوَد آن ،هر که […]
« دیار یار » اندر دیار یار ، مرا جای کار هست جای تمام جامعه ، در آن دیار هست اندر دیار یار، جامعه را جایگهی هست آن را که بهره ای است ،درآنجا قرارهست هر کس که بهره می طلبد ، بهر خود زِ یار از بهر بهره ی آن، به من جای قرار […]
« رسوم همسری » رسوم همسری هر بشـر که در کار است به ازدواج رسوم همیشه بازار است اگر که چهره گلها ،لطیف و خوش رنگ است به هر کجا که گلی هست ،بر سر خار است گلی که همسر دل خسته اش بـیازارد که تیغ نرم نـباشد ، بدتر از آزار است گلی که […]
« فوق استغناء7 » خدا یاری نمی خواهد ، خدا در فوق استغناس زِ هَر یار و زِ هر دشمن خدا داناتر و بیناس خدا محکمتر ازکوهس ، به هر بادی نمی جنبد به سود و آرزوی کس ، نمی جنبد و پا برجاس خدا حاجت نمی دارد،خدا محتاج کس نَبْود زِ لطف آن سخن […]
« اسلام حقیقی » آدم بدکار و بد فطرت، بدی را مأبد 1 است آدم نیک و نکو فطرت ، به جای عابد است آدم از یک جا بـباید توشه بـردارد به دست اسمی از اسلام و فعل نامسلمانی بد است فطرت دیوی زِ آدم در ره دیوانگی این چنین آدم نباشد،بدتر از دیو و […]
« گنج خود » گر به ذکر خدا ، زبانت هست از خدا بر تو یک نشانت هست ذکر حق را چرا نمی گویی تو که تا آسمان صدایت هست آشنا بر خدا نمی گردی تا خدا بر تو آشنایت هست کی زِ خوابت تو می شوی بیدار دائماً از خدا ، ندایت هست به […]
« قانون » ای رهبران دور جهان،این جهان که آباد است نقصش کجاست،این همه فریاد وظلم و بیداد است قانون دولتی ، که به ظاهر درست و آبادس در باطنش تقلّب و نیرنگ ، از چه آزاد است مردان پاک دل همه هستنـد در قفـس اشخاص رشوه خور،زِ تقلب خوشند وآزاد است قانون گذار مُلک […]
« ارکان جهان » در منطق ارکان جهان ، نطق خدا هست این نطق ببین منطقی است درهمه جا هست در منطق ارکان جهان ، نام خدا هست این نام بزرگ است و بی چون و چرا هست ای بی خبران ، این خبر از کیست به دنیا سرتاسـر دنیا ، خبـر و نام خدا […]
« دور جهان » تکیه بر دور جهان ، کس نتوانسته هنوز چونکه این دور جهان،دور زند در شب و روز جان من گردش این دور جهان، دست تو نیست دست شخص دیگرس، از تو بُوَد سازش و سوز این همه فرم لباسی که ببینی به جهان نزدخودت بهـر عریانی فردای خودت ، جامه بدوز […]
« حیله باز » آنکس که تکیه کرد ، به دنیای حیله باز کوته بُد آستینـش ، دستـش بُدی دراز صحبت مکن زِ گردش دنیای کج مدار واضح بگو، که چرخ نگردد به یک فراز بر درگه گدا بگذارد سـرِ نیاز دهری کجا به ذوق شتابد سوی نماز زِ نیرنگ مردم نـباشد در امان کَس […]
« صحبت نیکان » جان من قصه ی نوح(ع) از اثر قهر خدا است قهر حق را طلبی ، عمر تو بر آن باد است هیچ گه قصه ی طوفان نـرود از یادش هر که را آرزوی لطف خدا ، بر یاد است سوره ی نوح(ع) زِ دلها بـبرد موج هوس وَرنه بنیاد هوس جو […]
« طاعت » گفتن بلند پایه ی تو را همتی از اوست آثار علم آن ، تو عمل گر کنـی نکوست آن را گـر آرزو نَبُوَد بر وفای دوست ما را به مهـر و محبت آن باز آرزوست طفلی به آستانه ی قربـت2 پناه جوست این آستان ما همه در آستان اوست چشمت نـدید گردش […]
« نصیحت » خـداوند دانـای فـرد غـفور به دستـش بُـوَد گردش این امـور تسلـط نـداد آن به دست کسـی نه بر بچه مـوری، نه بهرام گـور نصیحـت نـمودم به جمع بشـر نصیحـت تـو بشنو، میـاور غـرور خـداوند دانـایت آورده اسـت نداری رهی جز که باشـی شکـور به مـا گـردش چـرخ این روزگـار نشـان داد اسـرار […]
« دیده ی روشن » ای دیده ی روشن،تو بکن دور جهان سیر همّت بـگمار و مطلب نانـی از آن غیر بیدار شو ای دیده ، که حتماً نـتوان سود بـنمود زِ مالی که بُوَد زحمت آن غیر آن مال ، که بـر ما اثر نیک بـبخشد مالی است که پیدا بـشود،از ره آن خیر […]
« نام خدا » با نـام خـدای فـرد ممتاز این نامه به ذکـر آن کنـم باز نامـش به زبـان هـر نفـر بود نیـکو صـفتـش نـمود ابـراز در مـحضـر عـالمـان کـه دیـدم صـحبـت زِخـدا ،کنـن سـرآغـاز دانـشـور هـر زمـان دنیــا با نـام خـداش بوده دمـسـاز آن زاهـد با خـدا زِ دل گفـت دل شد دَم عـشق […]
« عالِم به دنیا » زِ صحبتهای مخلوق و زِ تاریخی که در دنیاست چنین عاید شود ما را ،که عالِم2 دائماً تنهاست هرآن عالم که سابق بود،لیکن صحبتش تنهاست هرآن جاهل که بشنیدم،بگفتا صحبتش بیجاست کس اَر عالم به دنیا شد، زِ دنیایش نبودی سود ولیکن ظاهرش اینست،که نامش دائماً بر جاست مداماً مردم […]
« دانه خردل 6 » ای آنکه نطق آدمیان ، نقش پای توست سرتاسر سماء و زمین، در بنای توست با آنکه آدمی ، نـشناسد رضایتـت نطق و امید آدمیان ، بر رضای توست از آب دیده ،هر که خورد آب و نان خود در علم حق شناسی، خود آشنای توست تا حال اگر به […]
«دام دنیا » عجب افتاده ام در دام دنیا سرم پاکس ، از رفتار دنیا مرا دردی به دل باشد فراوان فراوانتـر از این کردار دنیا سر و سامان من یاران بهم زد سر و سامان بد ، افکار دنیا سر و سامان خود مرغوبتر کرد هر آنکس همرهـس بر کار دنیا دراین دنیا ره […]
« طالب » مصطفی(ص) در عمل مصمّم3 بود رأس پیغمبری اش، خاتـم4 بود چون پیمبر زِ اول آدم5 بود ختم پیغمبران ، محمد(ص) بود ره بـپیمودنـش ، ره حق بود ره بـپیمـای اول آدم بود بنـده را ره سوی خدا بنمود تا به درگاهش آورنـد سجود حق شناسی در آن زمان ،کم بود بیشتـر شـد […]
« شهر علم » شهر علم است محمد(ص) وعلی(ع) باب بُوَد طبق آن گفته ی پیغمبر(ص)و اصحاب بُوَد2 باب علمی که پیمبر(ص)به علی گفت همین درس علم و ادب و شهرت طلاب بُوَد با عمل عالم اگر ، رهبر طلاب بُوَد بهر صیقل زدن قلب ، چو سلاب3 بُوَد مرکز علم و عمل هست ، […]
« مژده ی ایمان » تا که مولود محمد(ص) در جهان آمد پدید بر تمام خلق عالم ، مژده ی ایمان رسید تا که خورشید رخشان،بیرون شد از زیرنقاب آن نقاب کفر را ، از ملک یثرب6 بربچید چونکه نام اعظمش ، اعلام دور کعبه شد کعبه از نامش ،به دور خود صفا بهتر بدید […]
« دُرِ یتیم » جانا نصیحتی کُنمت ، هوشیار باش بر عهد و همت بشری استوار باش بنگر که خلق پیش، چه همت نموده اند زآنها قیاس گیر و بر آن پایدار باش آنها که در برابر بوجهل2 و بولهب3 گفتن به بولهب،که تو از ما کنار باش دُرِ یتیم4 را ، بنگر همتش چه […]
« مرغ روح » بر من صفیر6 تا بزد آن مرغ کوی دوست شیدای دوست گشتم وچشمم به سوی اوست گفتم به خود ،که یار اگر یاد من کند من هستی ام فدا بکنم،گرچه دست اوست بر آرزوی من ، به وصالش نوید داد از آن نوید بر دل و جانم ، صد آرزوست رازی […]
« فطرت نیکان » بر اقتدار1 خاک ، در رهگذار دوست جانم همیشه درد کش از اقتدار اوست اندر سر من از ازل، این فکر روشن است کز اقتدار اوست،که فکر اندر این کدوست جانا ، سلامتـی که بُوَد نعمتی بزرگ با درد صحبتـم بر معبود2 ما نکوست آزادی ای بشر ، همه جا می […]
« جلوه ی حُسن » به تماشای تو گرمنـد ، تماشایی ها گِرد شمع تو بگردند ، به زیبایی ها بی بصیرت نتوان دید ، تو را یک نظری به بصیرت بتوان دید ، نه بینایی ها منشأ چشم مرا ، حاجت دیدار تو بود وَرنه حاجت نَـبُدش ، هیچ به زیبایی ها روشن از […]
« خوی » خوی بدخود،تو رها کن دراین روزگار خوی نکویت بُوَد از کردگار طبعت اگر در ره حق مایل است طبع2 تو بهتر شود از کردگار ای بشر آن فطرت نیکت ، بـبین فطرت نیک آورد از کردگار کار جهان ، بی اثر از حکمت است حکمت حق کار کند ، استوار بی علل […]
« آیینه ی ما » ای پسر طعنه مزن ، بر من و آیینه ی ما عکس آن لطف خدای است،در آیینه ی ما گنج باقی قناعت بِـه2 ،که حماقت3 باشد آن فراوان و بزرگ است، به گنجینه ی ما گنج علم وعمل از سینه ی ما سر زده است سر به تسلیم خدای است،همین […]
« فیض خوشگوار » اطراف کعبه تا که بلند است ،صدای ما شاید جواب ما بدهد ، آن خدای ما ما را رضای حق ، به ره کعبه آرزو است گر حق ، تفقدی بـکند بر رضای ما پای برهنـه ما به ره کعبه مـی دویم حاجی نشان بکن ، تو همین رد پای ما […]
« ندای خدا » چونان خلیل بر این کعبه ،صدای ما شاید قبول حق شود احرامهای ما ما محرمیم در حرم با صفای حق شاید ترحمی ز حق آید برای ما ما کم بهاء و بی اثر ازعلم ومعرفت آن معرفت بُوَد، نه چو این ادعای ما مهر وفای با عظمت را نمی توان مقایس […]
« دو رنگی » هر فرد بشر را نظری بر هنری هست گر نیک تکاپو کند آن آوردش دست هرکس هنری دارد و آن بر دیگری نیست هر کس که ندارد ، بتوان آوردش دست بعضی به تماشای گل و سبزه و باغند بعضی به تماشا،کَلکش4 نی بُوَدش5 دست این رأی مخالف به بشر بوده […]
« دستور فقر » بـر مردم فقیـر ، تلافـی6 فقـر هست با فقر گو، به هر که تو خواهی بر آر دست دستور فقر ، هر که بـفرمود بهـر ما و تو گنجی است پُرعیار،که در پیش اوست و هست ای دل تو گنج فقر و قناعت ، مده زِ دست بهتر زِ گنج روی […]
« خلق کج منش » روزگاری شدکه کارخوب وبد هر دوش یکی است عالم اسرار و زشتیهای هر بدکار یکی است هر هنرمندی و با هر نقش آن دیوار یکی است رأی وتدبیری نخواهند،مست یا هشیاریکی است تاج شاه و قیصر و دستمال با زُنّار 1 یکی است قالی ابریشم و آن گاله و گالوار2 […]
« اهل خرد » جمعی از اهل خرد، آمده اند منزل ما رنجه کردند قدم ،جانب این منزل ما میهمانان بزرگی ، بنشستن به ادب به ادب، حل بنمودند همه مشکل ما صحبت معرفت معنوی ، آمد به میان معرفت یاد بدادند ، به چشم و دل ما معرفتهـا که نـمودند ، بـدیدند همه یاد […]
« تدبیر » من این نکته فهمیده ام ، از خدا که رأیش بُوَد ضد تدبیر ما به سنجش در آیـد تدبیـرها یکی نیست تدبیر شاه و گدا اگر رأی و تدبیر ما راست بود ز اول جهان بود بر رأی ما به کار خودم رأی و تدبیر نیست چه تدبیر دارم به کار خدا […]
« عید مولود » عید مولود محمد(ص) عیدیـَس ، فرخندگی عید مولودش بیامد ، زنده تـر شد زندگی عید مولود پیمبر(ص) عیدیـَس، نیک و شریف با شرافت باشد و با نیکی و پایندگی خلق دنیا بنده ی حق می بُدن1 ، اما چه سود راهشان در راه جهل و غیر راه بندگی آن ابوسفیان با […]
« محمود » روزی چو عید مولود،دراین زمین نمی بود بر نام احمد(ص) آمد،بودش لقب چه محمود6 یک روز عید مولود، آمد چو روز بهبود از لطف رب معبود7،عیدس برای محمود روزی که با سعادت، آمد چو روز مولود مولود آن محمد(ص)،عیدش زِ مسلمین بود در روز عید مولود ، اول بنای دین بود نام […]
« پند آبدار » آواز دور و صوت و صداهای بیشمار نقدی به دست تو نـسپارد به روزگار از کار دور و راه درازش نـمی توان سودی به دست آوری از بهرکار و بار نقد زمانه هر چه مهیّا تـرَس بدان نزدیک و بهتر است ، برایت ببر به کار هرچیز دور ومخفی وحرف هوا […]
« لطف حق » تا کی به رأی و بینش مردم سلنتری1 دانش بجوی، که گوی زِ میدان بدر بری حیف است عمر ، ریزه خور2 نان مردمی نانی بدست آر3 و عطا کن به دیگری در انتظار حُسن که باشی ، به من بگو مخلوق را که نیست زِ حُسن تو بهتری قانون حق […]
« پندار » غم مخور جانا که پندار منس ،جانانه وار هر که در پندار من باشد ،بداند این قرار کار جانان بشر،بر یک قرار و قاعده است در ره پندار ما ، جانان بدادند این قرار کار ما باشد ، اگر اندر ره دیوانگی از ره پندار ما ، باید بـگیرد این قرار هرکه […]
« بنده ی من » ای بنده ی من، بر تو نمودم کمکم را تحمیل نکردم ، به تو ضرب کُتکم را این نکته خودت ، پیش خود در نظر آور طاقت نَـبُوَد ، ضربه ی چوب و فلکم را ای بنده ی من،این سرت از دام برون نیست نـتوان نگری دام و طناب مُحکمم […]
« والی4 ولایت » ای عندلیب گلشن باغ جنان بیا باغ جهان ما رَوَد اندر خزان بیا ای حجت خدای زمین و زمان بیا با صولت علی (ع )، به امداد دین حق بیا این بحر موج می زند ، از لشکر عدو ای قاطع الکلام5 ، به صلح جهان بیا ای ناطق کلام خدای […]
« بی دانشی » خدا ، بی دانشی هم بد بلایی است اگر شهزاده باشد ، چون گدایی است به راه گمرهی و جنگ و جهل است برون از جاده ی صلح و صفایی است نه معلومـس زِ شهـرس یا دهاتـی1 حد آن هم نمی داند کجایی است نه راه دین حق دانـد ، نه […]
« دست دعا » ای دل چو زنده ای ، به جهان همتی بیار کی با تو سازگار شود ، چرخ کج مدار جانا تو رأی و همت نیکان، بجو به خود با رأی نیک ، همت نیکان بـزن بکار دشمن زِ ابلهی1 ، به هنـر مدعـی شود گر لایق است ، تخم محبت بر […]