دسته: نوشته های حامد نوروزی

نوامبر 24
شعر دشت شقایق – حامد نوروزی

ای گل دوش تا وقت سحر تو در کناربالینم بودی بر مشامم عطرآگین وبردلم دشت شقایق بودی

نوامبر 24
شعر درکنارم – حامد نوروزی

خوشا صبحی که آیی و نشینی در کنارم ومن چشمی گشایم وتو را بینم در سرایم…

نوامبر 24
شعر می فروش – حامد نوروزی

ای دل میان تو و آن یار می فروش چه بود دوش که جان و تنم شده مدهوش و در و دیوار همه گوش

نوامبر 24
شعر نگار من – حامد نوروزی

نمی دانم چه محفل بود همانجایی که تو بودی پری پیکر نگار من بسان شمعی فروزان بود

نوامبر 13
شعر نیک و نیکخواه – حامد نوروزی

گفت آن هاتف که اندر بهر ما این مقدر می کند صاحب قضا من از آن شعله که در قلب شماست خوب دیدم که صراطش در وراست من یقین دارم که در نزد دادار مه و ماه هست برقرار و ظلم و جور اندر کنار باز هاتف گفت : در پایان راه اجرتی هست بهر […]

نوامبر 13
شعر وافی،ساقی و شافی – حامد نوروزی

آن دلبر زیبا رخ و زیبا سخنم کو؟ آن وافی ، آن ساقی ، آن شافی ما کو؟ مجنون که در این دایره تنها به عبایی صد جامه و جان بذل کند لیلی ما کو؟ دردی ست از آن هجرت ای دلبرزیبارخ عیار آن صاحب درمان و دوای دل ما کو؟ بی بودن تو محفل […]

نوامبر 11
شعر کبریا – حامد نوروزی

وقتی وداع کردم باهات مجنون بودم در کائنات کاشکی می تونستم برات ابراز احساسات کنم از خط وخال روی تو قدری پذیرایی کنم ای تو نگار خوب من شاید تو را شیدا کنم با شادی وشور وشعف شاید تو را میساء کنم ای بر ورق تو کبریا شاید تو را پیدا کنم…

نوامبر 11
شعر کاش – حامد نوروزی

کاش در عهد شبان نغمه وصل تورا می خواندم کاش درفصل خزان سبزه و نو شدنت می دیدم کاش چون مطلع خورشید خدا چرخش چشم تو را می دیدم کاش از پنجره ی لرزان دلم روی زیبای تو را می دیدم کاش برساحل آرام لبت خال مرموز سیاهی بودم چون بدانجا نگهت می افتاد به […]

نوامبر 11
شعر بن بست – حامد نوروزی

رود یارم به مدرسه سرمست که دل را برده و گشتم بن بست بُود زلفش زیبا و لبش خندان و سرمست خدایا این چه حکمی است: پیرهن چاک ، غزلخوان و جگر در دست جهد بسیار از یمین و یسارش بیهوده است چون دلبر من از دل برده ی من بی خبر است من با […]

نوامبر 11
شعر من سائل – حامد نوروزی

بیا جانا نگارم باش در این سرما بهارم باش بیا لیل ز هجرانت در این سختی خدایم باش بده پیغام وپسغامی به لبهایم تو خندان باش مگو من اینم و آنم که من سائل ، تو یارم باش

نوامبر 11
شعر باد خزان – حامد نوروزی

بادخزان دیدم او را آه بعد از چندسال گفتم:آیا اوست،یانه، دیگری ست چیزهای بی شماری دراو بود و بود گفتم:این محبوب ماست؟یعنی پری ست؟ ناگهان بانگ سروشی بردمید گفت: آری آری این همان پرسان پری است. هردو دزدانه به هم کردیم نگاه سوی هم کردیم وحیرانترشدیم هردو شاید با گذشت روزگار درکف باد خزان پرپر […]

نوامبر 09
شعر مادر – حامد نوروزی

مادر ای مظهر صلح و صفا بی تو ما هیچیم هیچ در این سرا مهر تو افسانه نیست عقلانه است چون تویی بهترین توصیف خدا قلب تو سرشار از مهر و وفا من کویری تشنه هستم سرتاپا مادر ای مظهر مهر و وفا چون تو هستی ، والسلام بر این خدا حامد نوروزی

نوامبر 09
شعر سحر و جادو – حامد نوروزی

یکی آمد ندایی بر سرم زد بنا بر سحر وجادو حاجت زد کنون در حال رفتن پام لنگ است مگو ای دلربایم وقت تنگ است چگونه از کنارت رخت بندم به صحرا و بیابان دل بندم بیا یارا کنارم باش صفای راه و جانم باش مگو دیر است و وقتش نیست که اینک سرد و […]

نوامبر 05
شعر سلام – حامد نوروزی

سلام حالم خوب است نگران من نباش هرروزکه صفحه ی دلم را ورق می زنم آرزوی دیدنت را تحمل می کنم شاید با آمدنت بی تو بودن را فراموش کنم “می ترسم اگرشبی به خوابم راضی گشته باشی به یاد تو بیدار مانده باشم”.

نوامبر 05
شعر مرغ آمین – حامد نوروزی

امشب درکناررنج هایم مرغ آمین، آرزوهایت می شوم آرزویم رادعاکن.

نوامبر 02
شعر سرگذشت سرنوشت – حامد نوروزی

امشب تمام عاشقان را تو خبر کن ببالینم بیایند و طبیبان را خبر کن نفس ها در گریبان و اشک ها پنهان بر لبم جاری نمی گردد کلامی یار را هم تو خبرکن ای شماها شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک با من بگو از سرگذشت، آن سرنوشت را هم خبر کن

نوامبر 02
شعر خلوت شاعرانه – حامد نوروزی

اینک که به خلوت شاعرانه رفته ام دیگر به خیالات خیابان بیابان گذر نمی کنم بلکه مرا به کوچه ی یار ببرید همان کوچه باغی که پر از حضور من است ودل تنگ جنون من است…

نوامبر 02
شعر آرزو – حامد نوروزی

مگر یک شب تو را بینم درون معبد هستی از آن شبهای مهتابی تو باشی از آرزو لبریز ومن از آرزو خالی… ومن با دست تنهایی و خواهشهای جان افروز وتو باشی(هستی) تماشایی…

نوامبر 02
شعر خواستم – حامد نوروزی

خواستم درغزلی وصف توآغاز کنم مطلعش زلف تورادیدم گمراه شدم تابه چشمت برسم وصف توپایان یابد حال باماهرخی وخال لبانت چه کنم هاتفی گفت که عاشق شده ای بیچاره من بااین دلبری وزلف سیاهت چه کنم

نوامبر 02
شعر پنجره ی عشق – حامد نوروزی

عمرما رفت چه زود هیچ کس نیست بپرسدازما که درآن وقت سحر ازدل پنجره ی عشق چه دیدی آن روز…

نوامبر 01
شعر لبخند تو را هرگز ندیدم – حامد نوروزی

چقدردیر رسیدم که شتابان دل به تاریکی سپردی تا رد پایت را درکهکشان عاطفه گم کنم و آن لحظه که بغض گلویت ترکید اشکهایت را هرگز ندیدم آری خیلی دیر رسیدم به اندازه ای که لبخندتورا هرگزندیدم…

نوامبر 01
شعر چه می فروشی؟ – حامد نوروزی

گفتمش :چه می فروشی؟ گفت: دل! گفتمش : چند می فروشی؟ گفت: به اندازه لبخند گفتمش: پس مال تو ، تنها بخند او خندید و از دستانم دل را ربود وقتی به خود آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود رد پایش بر دلم جا مانده بود…

اکتبر 31
شعر آیه الکرسی – حامد نوروزی

سحرگاهان که مجنون با دلی شاد به لیلی آیه الکرسی فرستاد بگفتا نیتم سلی و وصل است که از درگاه ایزد خواست اصل است مرا مجنون کنی با این تب وتاب که لیلی می درخشد مثل مهتاب در آخر جانِ مجنون همره باد پیامی هم فرست و نامه ای شاد

اکتبر 30
شعر من چطور شاعر شدم – حامد نوروزی

شب که می آید همه آسوده خاطر می شوند در دل ما خاطرات از نو نمایان می شوند می نشینی لحظه ای با یاد من گل می کنی وامق ، عَذرا ، لیلی ، هَزاران می کنی تو همه جانِ جهانی ، درد ما را چاره کن تو چو حسم می کنی ، زنجیر غم […]

اکتبر 29
شعر اوست همراه – حامد نوروزی

الهی همرهی دارم از جنس بلور اوست همراه من تا کوه نور دوستش دارم برای مهر و ماه تو پناهش باش تا ایام صور

اکتبر 29
شعر تو را ازیاد بردم – حامد نوروزی

تو را از یاد بردم لحظه ای با غصه ها بیدار ماندم به سنگینی غم ها دل سپردم نشسته خنجری کاری به قلبم تمام نوشداروهای عالم نمی بندد دهان زخم هایم بیا، برگرد، غلط کردم تورا با جان صدا کردم…

اکتبر 28
شعر تنها می روی؟ – حامد نوروزی

گفته بودی که بیا شرط وفاداری ما دلبرودلدادگی است حال که دلداده شدم دلبروآواره شدم بی من وتنها می روی؟

اکتبر 28
شعر حیران – حامد نوروزی

گفته بودی که چرا غرق تماشای توام آن چنان شادکه حیران دو چِشمان توام پلک برهم نزنم تاکه نگیرد خوابم ناز برعطر لبانت که کند بیدارم

اکتبر 27
شعر همین خواهم – حامد نوروزی

آن یار زیبا روی من بگرفت سخت گلوی من گفتم:چه می خواهی زمن؟ گفتا:همین خواهم زتو گفتم:بکش باهرسلاح ،من عاشق روی توام. گفتا:سلاح قتل من باشدکمان ابرویم

اکتبر 27
شعر کوچه معشوق – حامد نوروزی

گفته بودی گذر از کوچه معشوقه خطاست آن چنان که دل او با دل تو سخت جداست سخن از عشق نگویم که همه اش رنج وبلاست کاین همه سال دلم در پی این راه خطاست حامد نوروزی

اکتبر 27
شعر درجه ی تنهایی – حامد نوروزی

در تنهایی خویش آنگونه غرق بودم که از تمام آرزوهایم تنها دلم هوای تو را کرده بود گفتم عجیب است دل بستن به نشان بی نشانی دراین مسیرتنهایی تب کرده بوددرجه تنهاییم وقتی دلم هوس توراکرده بود دردوردست های رویاهایم بودم که نسیم صبحگاهیِ، آغشته به عطر پیراهنت دلم را وسوسه می کرد که درانتظارت […]

اکتبر 27
شعر دل اشکی – حامد نوروزی

به من دلبندو یادم کن به وقت تنهایی صدایم کن درآن حالت که دل اشکی غنیمت دان و ما را هم صدا کن… حامد نوروزی

اکتبر 27
شعر درد خویش – حامد نوروزی

رفتم به کنار یار سرتا پا درد یارم،به هزاردرد ، می برد ز دست چون ناله ی درد خویش با او گفتم لرزید و رمید و نالید و شکست… حامد نوروزی

اکتبر 27
شعر پشت تنهایی – حامد نوروزی

شبی ازپشت تنهایی که بود سرد و زمستانی تورا با شادی گلهای نوروزی صداکردم تمام شب برای خیل آمالت دعاکردم. حامد نوروزی

اکتبر 27
شعر کوچه دلدار – حامد نوروزی

شاعرازکوچه دلدارگذشت شعرتلخی بسرود نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود لیک سالهاست دگر کوچه دلدار،خیابان شده بود… حامد نوروزی

اکتبر 27
شعر زعمق دل – حامد نوروزی

اگرامشب به دلدارت رسیدی خدا را در ورای خاک دیدی زعمق دل برای ما دعا کن کمی یادی زما هم نزد اوکن کمی او را بجای ما صدا کن زعمق دل برای ما دعا کن حامد نوروزی

اکتبر 27
شعر اولین و آخرین – حامد نوروزی

روی دستانم اسم تو را نوشتم تا همیشه اولین وآخرین خواسته ام توباشی. حامد نوروزی

اکتبر 26
شعر بخاطرتو – حامد نوروزی

وقتی خدا خدا می کنم لحظه ای نیز نام تو را صدا می کنم شاید به خاطر تو دعایم مستجاب شود. حامد نوروزی

اکتبر 25
شعر گامهای تند وتیز – حامد نوروزی

می دانم که تا منزل راهی نیست ولی تاعاشق شدن راهِ بسیاری است این گام های تندوتیز که درطلب توست بی صبرانه بهترینها را برایت آرزوست… حامد نوروزی

اکتبر 24
شعر شوق دعا – حامد نوروزی

تو بیا زنده کن شوق دعا را شبی سرشارکن ازخویش مارا دلی لبریزکن ازعشق مارا چشم انتظاران بهاریم ببین مارا پرازآیینه کن قلب های مارا دلی لبریزکن ازعشق مارا حامد نوروزی

اکتبر 23
شعر صبح سحر – حامد نوروزی

درتنهایی خویش رفتم به باغ گل به زبان تو خواندم دل همره او شدم و به سفررفتم ازخاک به افلاک آب را زمزمه کردم تا صبح صبح شد صبح سحر برلب آینه خندیدم ومن گمشده را به سراپرده گلسا بردند… حامد نوروزی

اکتبر 23
شعر وقت ناب دیدار – حامد نوروزی

ای من به تونزدیک و توازمن دور باردیگر فقط یک باردیگر به من ارزانی دار وقت ناب دیدار… حامد نوروزی

اکتبر 22
شعر خاطره – حامد نوروزی

درمیان باغی سراغی ازیارگرفتم درمیان آبی سرودی بایارخواندیم بی دوست -تنهاماندیم گفتیم: ناگفته ها را با اهل راز گوئیم دیدیم، دیگربه غیرخاطره یاری نمانده است… حامد نوروزی

اکتبر 22
شعر دلا – حامد نوروزی

دلادیدی که حامدباتب سرد چولیلی سر زگلستان درآورد دل ودلبرشدندگلرنگ وگلخون دنی دشت شقایق گشت ازین خون… حامد نوروزی

اکتبر 22
شعر جادوی افسونگر – حامد نوروزی

بده می را که این جادوی افسونگر دیری ست برلبانم کامی نمی گیرد و ره به حال خرابم نمی برد! این روزها که درپی هم می شودگذر گذشت عمراست که ریزم به کام دلبر دل می رباید و خوابم نمی برد! درراه زندگی، بااین همه رنج ودوندگی بااینکه ازدل فریادمی کشم که: بیا… بیا… دیگرخیال […]

اکتبر 22
شعر لب لعل – حامد نوروزی

دوش ازلب لعل نوشیدم باده ازدست دوست تاکنم جان وتن فدای نام دوست دام اوزلف است وخالش دانه آن دام ازبرای دانه ای افتاده ام دردام دوست میل من سوی رسیدن وقصداوسوی جدایی ترک کام خویش کردم تابرآیدکام دوست… حامد نوروزی

اکتبر 22
شعر حال یار – حامد نوروزی

ازکِی پرسم حال یارنازنین تاخبردارم کندازحال آن زهره جبین سیره اش گفتارنیک وزاده اهل یقین فرق اوبامابودچون مردم اهل زمین نیک گفتاراست وکردارش امین چونکه حامدبودوآن سروِ رهین… حامد نوروزی

اکتبر 20
شعر آیینه امواج – حامد نوروزی

جزپیش تو،جایی من آواره ندارم منزلگه رعداست ولی چاره ندارم یک جلوه کندیار درآیینه امواج جزنقش تو، برسینه صد چاک ندارم… حامد نوروزی