بر روي آيينه زلال رودخانه بازي مي كردند سنگ ريزه ها آنقدر كم آب بود رودخانه كه پاي مي گذاشتند در آن آدم ها هر روز كم آب تر مي شد رودخانه تشنه تر مي شدند علف ها يك روز آفتابي باد تندي وزيد بالاي رودخانه خورشيد ناگهان خزيد پشت ابرها ابر غريد و رسيدن […]
مي گذرد اكنون روزها مثل گودالي ام در آب گشته ام زنداني انزوا گويي رفته ام در خواب نيست مهرباني دلدار ز رنج تنهايي بي تاب در سكوت ممتد انتظار نيست پيغامي ناب پر زده مرغ خنده ام گل شادي گشته ناياب
چهره آدمها هست رنگارنگ كبود و سرخ و سياه زرد و سفيد و ارغواني رنگ اما رنگ قلبها هست دو رنگ يا سفيد است و يا سياه رنگ گاه مي تپد در سينه اي سفيد، قلب سياهي گاه سفيد است قلبش، آن سياه پوست پا پتي گاه مردي با رخي زرد رنگ قلبش چون آيينه […]
چشمم به توده های ابر در هم تنیده ایست در مسیـر بـاد . تصویری کـه نمایشگر باران باشد پیــدا نیست . انتظارم همه بیهوده است . باورم نیست که دریای دلم طوفانیست لیک می دانم کــه روزهای دگـری در پیش است . کـه تـقـدیـر همین باشد و این گـذر قانـون است … (عنایت الله ایرانمنش)
❆ بُتِ ناوَن: بُتِ ناوَن فِدایِ رقص و لَرزِد وه قوروانِ قد و بالای بَرزِد نهاون و وروگرد که دی هیچِن کُلِ لورستانگَم کَم وه نَذرِد. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
یاد دارم روزگار کودکی شعرمی خواندم به تاب صورتی آی گنجه، کوکلیدت؟ محرم اسرار من شور وشیرین محرم اسرارمن ساده پوشاندی همه غم های من قاب قصه می شوی در غصه فردای من آی لی لی ، چشم بستم، آس آس می زنم سنگی به شادی درحواس در هوای ات زنم من آس آس درشب […]
« فطرت نيكان » بر اقتدار1 خاك ، در رهگذار دوست جانم هميشه درد كش از اقتدار اوست اندر سر من از ازل، اين فكر روشن است كز اقتدار اوست،كه فكر اندر اين كدوست جانا ، سلامتـي كه بُوَد نعمتي بزرگ با درد صحبتـم بر معبود2 ما نكوست آزادي اي بشر ، همه جا مي […]
دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی بر درخت سبز نگاهت شاخه هاي مهرباني در عمق لبانت آواي مهر انگيز همزباني تك درخت تنومند شانه هايت تكيه گاه بي پناهي در ميان برق ديدگانت عاطفه مي باري قلب رئوف بيكرانت گشته چشمه ساري سرزمين خشك تنم را نجات داده از خشكسالي در يادم […]
یاد یاران ام ،به دل سدی زدم دربساط حادثه، نقدی زدم اشک گشتم درشب این سالها شرح هجران گشته ام درآه ها سوزماندن درشب پروازها چشم هجران میشودآوازها اشک وسوزم سخت ویران می کند آه سرداین خانه زندان می کند آه یاران ،یک موافق ؟راه کو چهره سجاده ،درد چاه کو در شب بی درد […]
باکاروان نورم شب وحشت ستاره افتاده درمانده ی دردم شب هجران ترانه افتاده در دشت شقایق وحشی در بند آب و گِل اشکی بی بهانه افتاده در معبر امیدبه صبح پروازم به خاکم،شهابی شبانه افتاده باهمه دردم ،انحنای یادم بی کرانه افتاده وامانده ام اسیرروزهای خود به کوله بار دردم ،آشیانه افتاده به عزم بسته […]
سبز گشته چمن به اشتیاق باران بر شیشه نازک دل می زند نم باران بر فصل سرد تنم شوق دلپذیر باران مانند آفتابی است در گرمای تابستان قد می کشند علف ها در زیر پای درختان غنچه شکوفه کرده در میان مرغزاران بلبل می خواند آواز بر روی شاخساران می جوشد از برکت دانه های […]
بركه پر آب، از باران پاييزي مي شود لب تشنه علفزار، دوباره سيراب مي شود بيدار مي شود گويي جهان از خواب هم همه اي در ميان شهر جاري مي شود رقص شاپركها در كنار مرغزارها با آب بازي مرغابي ها شادي برپا مي شود صداي هم همه چلچله ها مي رسد به گوش با […]
تنگ بلورین هست ماهی را خاطرخواه نمی داند مانده ماهی در حسرت دریا قناری کنج قفس در رویای بوستان نمی داند آوازش را قفس هست خاطرخواه گل سرخ خواب باغچه را می بیند هر دم نمی داند گلدان هست عطر تنش را خاطرخواه از دست سیاهی فراری است مهتاب نمی داند شب سیاه هست نورش […]
« جلوه ي حُسن » به تماشای تو گرمنـد ، تماشایی ها گِرد شمع تو بگردند ، به زیبایی ها بی بصیرت نتوان دید ، تو را یک نظری به بصیرت بتوان دید ، نه بینایی ها منشأ چشم مرا ، حاجت دیدار تو بود وَرنه حاجت نَـبُدش ، هیچ به زیبایی ها روشن از […]
چه تماشایی بود به گل نگاه گلدان تکیه داده بود گل به خاک های گلدان گل زیبا دل برده بود از گلدان ساقه گل پنهان بود در خاک گلدان دم از عشق گل می زد هر روز گلدان چه زیبا بود و با طراوت گل در گلدان به باد پاییزی از لب دیوار افتادگلدان شکست […]
بر فراز آسمان می کشند ابرها نقش هایی ناب از دیده باران می چکد قطره های اشکی تابناک جاری می شود بر تن برکه و گونه های خاک می سازد ترنم باران هر لحظه هوایی پاک سنگ های کف رودخانه عاشق زمزمه های آب می رقصند زیر باران با ساز و نوای قطره های آب […]
خورشید مو طلایی بر تنش پیراهنی زمردین دست در دست روز می آید میهمانی در زمین نور خورشید در روشنایی روز می گردد پیدا آفتاب طلایی با رسیدن روز می رسد از راه در مسیر هم می گردند شب و روز ناپیدا حریر روز از رنگ مشکی شب پیوسته جدا چهره ماه، پشت نقاب شب […]
دوستانم می گویند از شادی بنویس از صلح وزیبایی عزل ودوبیتی های عاشقانه ساز کن همه را مهیا نمودم نقش ها ردیف هاو قافیه های شاد خواستم از خال ل**ب وطنازی بنویسم بنویسم از رسم فرهادها وتیش ها ازشیرین سخنی های شیرین و…………… وبه شیرینی که رسید بغض تلخی راه گلویم را بست وباران جاری […]
« خوي » خوی بدخود،تو رها کن دراین روزگار خوي نکویت بُوَد از کردگار طبعت اگر در ره حق مایل است طبع2 تو بهتر شود از کردگار ای بشر آن فطرت نیکت ، بـبین فطرت نیک آورد از کردگار کار جهان ، بی اثر از حکمت است حکمت حق کار کند ، استوار بی علل […]
« آيينه ي ما » اي پسر طعنه مزن ، بر من و آيينه ي ما عكس آن لطف خداي است،در آيينه ي ما گنج باقي قناعت بِـه2 ،كه حماقت3 باشد آن فراوان و بزرگ است، به گنجينه ي ما گنج علم وعمل از سينه ي ما سر زده است سر به تسليم خداي است،همين […]
« فيض خوشگوار » اطراف كعبه تا كه بلند است ،صداي ما شايد جواب ما بدهد ، آن خداي ما ما را رضاي حق ، به ره كعبه آرزو است گر حق ، تفقدي بـكند بر رضاي ما پاي برهنـه ما به ره كعبه مـي دويم حاجي نشان بكن ، تو همين رد پاي ما […]
« نداي خدا » چونان خلیل بر این کعبه ،صدای ما شاید قبول حق شود احرامهای ما ما محرمیم در حرم با صفای حق شاید ترحمی ز حق آید برای ما ما کم بهاء و بی اثر ازعلم ومعرفت آن معرفت بُوَد، نه چو این ادعای ما مهر وفای با عظمت را نمی توان مقایس […]
رفتم بر دم در خانه معشوق سنگین نامـــــــــی در زدم آمد در گشود و کردم سلامــــــــی حرف دلم گفتم چنین که همسرم شو فلانـــــــی گفتا که برو تو هنوز جوان و خامــــــــــی رفتم سینه سوخته برگشتم بعد از چند سالـــــــــــی رفتم باز بر در خانه معشوق به هانـــــــــــــــی در زدم و گفتا کیستی فلانــــــــــــــی؟ گفتم […]
ای گل دوش تا وقت سحر تو در کناربالینم بودی بر مشامم عطرآگین وبردلم دشت شقایق بودی
خوشا صبحی که آیی و نشینی در کنارم ومن چشمی گشایم وتو را بینم در سرایم…
ای دل میان تو و آن یار می فروش چه بود دوش که جان و تنم شده مدهوش و در و دیوار همه گوش
نمی دانم چه محفل بود همانجایی که تو بودی پری پیکر نگار من بسان شمعی فروزان بود
گاھی قلم ھم اشک میریزد در شبھایی که مانند امشب حال و ھوای دلم بی تو آنقدر ابریست که حتی خورشید ھم میترسد حرفی بزند ھمه ساکت نشسته اند تا ببارم ببارم بر کویر خشکی که بین من و تو فرسخ ھا فاصله انداخته آنقدر میبارم تا سیل اشک ھایم کویر را پر کند آنوقت […]
آرامش جان را از پس کدام دیوار این شهر پر هیاهو میخواهی… نگاه کن! تو مانده ای و خود تو اندکی بود و رفت... سال ها بگذشت و تو مانده ای ... میدانم پناهت بود، آرام جانت بود ... تکرار نکن خاطراتت را، عذابیست میدانم بازگو نکن مشکلاتت را، عذابیست میدانم غریب بود و غریبانه […]
حکم و فرمان دلم شد تا سکوتم را گهی ، با گذشت روزگاران بشکنم از خوشی ونا خوشی هایم نمی گویم سخن یا که در وصف نگاری دلربا و دل فریب از روند نا بسامانی که دارم پشت سر از جوانی و تباهی های عمر یا ملاحت های دنیای هنر تا به یک جا ماندن […]
از خانه ابری کهکشان بانوی برفی گشته میهمان بر تنش پیراهن سپیدی بر پایش کفش های برفی کشیده پرده توری برف بر تن زمین ها زده حصاری از یخ سر تا سر جاده ها برف سپید آمده در کوچه باغ ها سپید گشته حیاط و پشت بام ها نقش می زند رده پای عابران بر […]
باران می بارد از دیده آسمان همچون گریه ای از فرط خوشحالی قطره قطره های آب می نوازند نغمه های فرح بخش زندگی شبنم زیبای صبحگاه همدم گل سرخ در باغ پیچیده باز نجوای بلبلان شیدا دارد تماشا پرواز مرغک های بی قفس پر شده دنیا از هوای پر نفس می چرخد و می چرخد […]
« دو رنگي » هر فرد بشر را نظری بر هنری هست گر نیک تکاپو کند آن آوردش دست هرکس هنری دارد و آن بر دیگری نیست هر کس که ندارد ، بتوان آوردش دست بعضی به تماشای گل و سبزه و باغند بعضی به تماشا،کَلکش4 نی بُوَدش5 دست این رأی مخالف به بشر بوده […]
شعر بسم الله الرحمن الرحیم ……………………………………….. اول هر کار بسم الله الرحمن الرحیم مرحم بیمار بسم الله الرحمن الرحیم اول قرآن بسم الله الرحمن الرحیم معنی ایمان بسم الله الرحمن الرحیم حلقۂ الفت بسم الله الرحمن الرحیم موقع دیدار بسم الله الرحمن الرحیم بهر استغفار بسم الله الرحمن الرحیم ندبه با دلدار بسم الله الرحمن […]
« دستور فقر » بـر مردم فقيـر ، تلافـي6 فقـر هست با فقر گو، به هر كه تو خواهي بر آر دست دستور فقر ، هر كه بـفرمود بهـر ما و تو گنجي است پُرعيار،كه در پيش اوست و هست اي دل تو گنج فقر و قناعت ، مده زِ دست بهتر زِ گنج روي […]
تو مبتلا به دوستت دارمی شده ای کشنده بر لب های کبود مردی مسلول اما باور کن تو را با همه دوری ات که قِدمَتِ درد است دوست دارم! ای سکوت لاجوردی مسموم تنهایی چُنان ضخیم میان آغوش کوهی از غربت باور کن چشم های من هرگز به خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته اعتنا […]
« خلق كج منش » روزگاري شدكه كارخوب وبد هر دوش يكي است عالم اسرار و زشتيهاي هر بدكار يكي است هر هنرمندي و با هر نقش آن ديوار يكي است رأي وتدبيري نخواهند،مست يا هشياريكي است تاج شاه و قيصر و دستمال با زُنّار 1 يكي است قالي ابريشم و آن گاله و گالوار2 […]
لیلایم! پاییز شد، تو، انار روی درخت را بچین و برایم بیاور انار بهانه است! میخواهم شبهای دراز پاییز را با عطر دستان تو به صبح برسانم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
« اهل خرد » جمعي از اهل خرد، آمده اند منزل ما رنجه كردند قدم ،جانب اين منزل ما ميهمانان بزرگي ، بنشستن به ادب به ادب، حل بنمودند همه مشكل ما صحبت معرفت معنوي ، آمد به ميان معرفت ياد بدادند ، به چشم و دل ما معرفتهـا كه نـمودند ، بـديدند همه ياد […]
مي نشيند صبحدم، شبنم زيبا بر برگ هاي سبز گلپونه ها نسيم خوش مهرباني مي گذرد از ميان شاخسارها مي ريزد شكوفه هاي سفيد و ارغواني در دل باغها و بستانها آواز خوش جويبار مي پيچد بر تن دشتها به گوش هر رهگذر مي رسد نغمه هاي بلبلان و سارها غاغاي مرغابي ها در مسير […]
خواب مي آيد به چشمها خورشيد مي رود پشت كوهها مي پيچد در هوا عطر شب بوها ماه مي رسد به جاده ابريشمي كهكشانها مهتاب مي دزد نور را از ستاره ها باغ مي خوابد با صداي لالايي جيرجيركها با آواز باد مي رقصند شاخه درختها مي تابد نور ماه بر بركه ها پروانه هاي […]
از قطره هاي درخشان شبنم وجودم همچون فصل بهار پر از كرشمم چون برگ هاي پاييزي مي ريزد دانه هاي اشكم گاه مي گيرد مثل روزهاي سرد زمستاني دلم سخاوتمندانه مثل باران تند مي بارم سرسبز و جاري رودخانه زندگيم گل پونه هاي مهر مي شكفد بر دامانم مي سپارم به كوه صبوري غم هايم […]
کودک کار خیمه زده موج غم در چهره دریایی ات نیست سفره ای از نان به جز گرسنگی ات زخم می زند شلاق فقر بر تن خستگی ات اشک غم می بارد از چشمان بارانی ات دست پر عطوفتی نیست ارزانی ات جز زمین سخت که می فرساید پیکرت ژنده و شرحه شرحه شده جامه […]
زمین در بستر مرگ رنگی بر رخسار تب دار زمین نمانده یک نهال هم از قامت سرو درختان بر جا نمانده زمین در بستر مرگ است از تار و مار آبادی ها یک تار و پود هم از خلعت سبزش بر جا نمانده بر سر مرغان طرب انگیز، آوار گشته لانه ها جز پرنده ای […]
مهربان شو تا حال جسم و روحت به شود مهربان شو تا سرای جهان به نامت شود گر همه جا خار، گلستان جایگاهت شود قلبت چون آیینه بدرخشد تابناک چهره ات آسمانی و رخشان شود لبریز از عیش و طرب خنده پر مهرت مرغ شادی غزل خوان باغ لبانت شود گر روزگار اشک افشان کند […]
نجا که همسرم از زمانه می گوید ومن از زمان خودم. وفرزندم ،دردت چیست؟ واین می شود که: اتل متل توتوله آهی آقا کوتوله حال بابات چه جوره نه پول داره نه خونه سربرجا می خونه پلاس دارم یه طاقه دیگه طاقت نداره خورد خوراک خونه نق نقای صاب خونه بابام زیرش می مونه بابام […]
تو درخت سبز تناوری که شاخههایت در هر بهار گنجشک های شهر را بی منت، به مهمانی میخواند و من پیرمردی خسته را میمانم که شخم زده تمام خاک سرزمین اش را از غرب تا شرق و اکنون زیر سایه ی آن درخت خستگی یک روز سخت را از تن بیرون میکند. سعید فلاحی (زانا […]
« تدبير » من این نکته فهمیده ام ، از خدا که رأیش بُوَد ضد تدبیر ما به سنجش در آیـد تدبیـرها یکی نیست تدبیر شاه و گدا اگر رأی و تدبیر ما راست بود ز اول جهان بود بر رأی ما به کار خودم رأی و تدبیر نیست چه تدبیر دارم به کار خدا […]