گفته بودی که بیا شرط وفاداری ما دلبرودلدادگی است حال که دلداده شدم دلبروآواره شدم بی من وتنها می روی؟
گفته بودی که چرا غرق تماشای توام آن چنان شادکه حیران دو چِشمان توام پلک برهم نزنم تاکه نگیرد خوابم ناز برعطر لبانت که کند بیدارم
آرام آرام ریختن برگها و قدم هایی که به آهنگ خش خش دلی خوش دارد هوا حال عجیبی دارد بوی نارنج محبت در اوست عشق شور غریبی دارد بوی احساس و نم باران است فصل شیرین محبت اینجاست فصل پاییزی شیرین صداقت اینجاست بهترین فصل همین پاییز است شاه هر فصلی که رنگ آمیز است […]
آن یار زیبا روی من بگرفت سخت گلوی من گفتم:چه می خواهی زمن؟ گفتا:همین خواهم زتو گفتم:بکش باهرسلاح ،من عاشق روی توام. گفتا:سلاح قتل من باشدکمان ابرویم
« حلقه ی زنجیر » پیکره ی کار عشق، محور کردار ماست محور گردان عشق،سیطره ی10 یار ماست سیرت11 پرگار عشق ، آدمـی آرَد میان نقطه ی توحید اوست،مرکز پرگار ماست گردش افلاک آن ، دایـره زد دور ما محور این دایره ، این دل بیدار ماست حلقه ی زنجیر یار، این دل ما صید […]
قلب من بی خواب ترین ساعت خورشید هست تپش خانه ی این سوخته در گوش کبوتر ها یت شعر می خواند شعر و دلم داس شده مزرعه ی صبر مرا می چیند آخر ،ای سایبان خیس باران زده ی صبح تو صبوری خدا را از کجا آوردی؟ من برای تو کبوتر شده ام وبرایت چشمانم، […]
نفسی تازه کنـم از نفست این امیـدیست کـه در سـر دارم چـه کنـم خواستـه یـا نا خواستـه بـه پیش نظـرم میـآیـی خالـی از لطف نبـاشد کــه شوم منتظـرت در کنـار پنجـره هـم گـر بنشینـم غیـر دیـدار تـو در فکـر و دلـم نیست کــه من آرزومنـد تـوام ، بلکـه ز در باز آیـی وقت آن است […]
وطن خاک است و جنگل وطن کوه و بیابان وطن رود است و دریا وطن زاینده رود است وطن کوه دماوند خیابانهای تهران وطن شیراز و تبریز وطن ایران زمین است وطن رخش است و رستم وطن شمشیر کوروش وطن یک فال حافظ وطن شعر و قصیده است وطن ماه است و مهتاب وطن خورشید […]
آتشی در سینه دارم همچو یک آتشفشان دائماً سوزد وجودم را به نحوی بی امان ، طاقتم دیگر نمانده حسرت است و آرزو رفته از دستم جوانی عاجزم از جستجو من نمی دانم که در تقدیر من رمز پیروزی چرا از اختیارم رفته است یا که در عهد وزمانم بخت من در را به رویم […]
بیا و مأمن اَمنی برای ماندن باش که راه های جهان را کنار بگذارم که یک شب از همه جاده های بی پایان قدم قدم به دیارِ تو گام بردارم .. بیا که خسته ام از این جهانِ عصیانگـر از اینکه قاتلِ من توی شهر می چرخد ؛ فرار میکنم از او و باز پیشِ […]
بـرخـیز از خوابِ زمـستانـیت ای پـایـیـز خورشید در عصرِ غم انگیزت طـلوع کرده مـُرداد در چـشـمـانِ پـُر بـارانِ هـر سالَـت زائـیده و فـصـلِ جـدیدی را شـروع کـرده . بیدار شو ، رنگی بزن بر چـهره ی این شهر شـهـری که کـُفـرِ اَبـر و بـاران را درآورده فـرسـودگـی ، زنگـار ، تـابـستـان ، هـوای گـرم خـورشـید […]
سَر میگذارم رویِ نَعشِ خاطره هایم آرام گریه می کنم بر مرگِ رویایم پایان رسیده قصه ام حالا منم تنها خیره به قابِ عکسِ تو غرقِ تَمنایم .. دورِ خودم می پیچم از دردِ غروری که در زیرِ پاهایت تَرَک برداشت خیلی زود سیگار شد مَرهم برایِ تو ؛ به جایِ من گم شد نگاهِ […]
ایـن شهرِ خالی از وجـودِ او شهری غریب و ساکت و تنهاست آخـَر چـه اَرزد شـهـرِ بی مـعشوق گویا کـه بی او آخـرِ دنـیـاسـت . ای تو نشستـه رویِ ایوان و در فکرِ دیروزِ خودت هسـتی حقـت نبوده لحـظه ای شـادی ؟ یک هـلهلـه ، یک لحظه سَرمستی ؟ . دنیایِ تو پُر شـد ، […]
تو در باورم عشقِ آخر شدی همان لیلیِ پاکِ در قصه ها نشستی به تفسیرِ آغوشِ من رَکب خورده بابوسه ات غُصّه ها . دوچشمِ پُراز پاکی و حسرتم تو را عاشقانه رَصَد می کند کِشِش های پی در پی و جَذبه ات درونِ دلم جَزر و مَد می کند . طلوع کن به بیتابی […]
نغـــمه ها میخوانم در وصف تو گــــــر چه خود نغمــــه هایم دوسندارم ولی مــــــن فقط میخوانم به عشـــــــق تــــــــو کودکی شنید نغمـــه هایم از خواب برخواست و گریه کـــــرد نـــــــدانم چگــونه نغمــــه هایم میبندد شــــــــب ها پلـــــک های تو،،،! نعمت الله سیادت مقدم
شــــب اســـــت در به در این کــــــــوچه ها پــــر از دردم فقیـــــــرو خســــــته مـــــن به دنــــــبال تــــــو میگـــــردم مــــــن به اعــــتبار تو با خـــــــود فــــــــانوس نیـــــــاوردم! نعمت الله سیادت مقدم
بِبار ای ابرِ بارونی دلم لک داره این روزا بِبار شاید که آروم بشن این غم ها تو که دردم رو میدونی تو که قصه ام رو میدونی بِبار امشب برای من تو که عشقم رو میدونی میون شب گردی هایم بازم تورو کم دارم ای بانو نمیدونم که امشب هم کناره کی خاطره سازی […]
من نه آنم که همیشه در سیر و سفر باشم جز تو در این عالم فکر یار دگر باشم گر در سفرم عاشق و دیوانه ام من با تو در آن من هم در شور و شرر باشم در بتکده ی قلبم تو جا و مکان داری همراه تو من هم در چشم و نظر […]
گفته بودی گذر از کوچه معشوقه خطاست آن چنان که دل او با دل تو سخت جداست سخن از عشق نگویم که همه اش رنج وبلاست کاین همه سال دلم در پی این راه خطاست حامد نوروزی
در تنهایی خویش آنگونه غرق بودم که از تمام آرزوهایم تنها دلم هوای تو را کرده بود گفتم عجیب است دل بستن به نشان بی نشانی دراین مسیرتنهایی تب کرده بوددرجه تنهاییم وقتی دلم هوس توراکرده بود دردوردست های رویاهایم بودم که نسیم صبحگاهیِ، آغشته به عطر پیراهنت دلم را وسوسه می کرد که درانتظارت […]
به من دلبندو یادم کن به وقت تنهایی صدایم کن درآن حالت که دل اشکی غنیمت دان و ما را هم صدا کن… حامد نوروزی
رفتم به کنار یار سرتا پا درد یارم،به هزاردرد ، می برد ز دست چون ناله ی درد خویش با او گفتم لرزید و رمید و نالید و شکست… حامد نوروزی
شبی ازپشت تنهایی که بود سرد و زمستانی تورا با شادی گلهای نوروزی صداکردم تمام شب برای خیل آمالت دعاکردم. حامد نوروزی
شاعرازکوچه دلدارگذشت شعرتلخی بسرود نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود لیک سالهاست دگر کوچه دلدار،خیابان شده بود… حامد نوروزی
اگرامشب به دلدارت رسیدی خدا را در ورای خاک دیدی زعمق دل برای ما دعا کن کمی یادی زما هم نزد اوکن کمی او را بجای ما صدا کن زعمق دل برای ما دعا کن حامد نوروزی
وقتی کبوتر را کبوتر کرد تشییع دیدم برادر را برادر کرد تشییع شهر مدینه شهر پیغمبر عزا شد سبط نبی مسموم از زهرجفاشد خورشید دوم بال را تا عرش وا کرد وقتی کفن تن، خلعت دنیا رها کرد وقتی روانه شد به سوی خانۂ قبر بر جسم سردش نکرددشمنش صبر تابوت او را تیر باران […]
روی دستانم اسم تو را نوشتم تا همیشه اولین وآخرین خواسته ام توباشی. حامد نوروزی
دُرّ نایاب بقیع مرثیه شهادت امام مجتبی علیه السلام ————————– دُرّ نایاب نهان گشته به دریای بقیع آ ن عقیق یمنی گوهر والای بقیع آن گلی را که به تدفین تنش خار زدند سالها زخم زبان نیش چو یک مار زدند در گلستان نبّی شهر مدینه مظلوم بود از مجلس تشییع گل ما محروم سالها […]
وقتی خدا خدا می کنم لحظه ای نیز نام تو را صدا می کنم شاید به خاطر تو دعایم مستجاب شود. حامد نوروزی
من مبتلایِ عشقِ تو ، تو مُبتلای دیگری در گوشِ من صدای تو ، در تو صدای دیگری .. لحظه به لحظه چشمِ من در جستجویِ چشمِ تو اما نگاهِ سردِ تو ، انگار جای دیگری .. در من تَنیده می شود بُغضی به سنگینی کوه من می شوم فدای تو ، تو هم فدای […]
« پیامبر خاتم » بقیه زِ بقای منـس ، بنی خاتم که آن بقای ، حبیب منس ابوالقاسم مـرا و امـر مرا یک بقیه می باید محمد(ص) است حبیبم، بقیه تا قائم3 بقیه ی آل محمد،که هستن از فاطمه که فاطمه است ومحمد،به امر من قائم به من و امر من،آن هر دو می بُوَند […]
می دانم که تا منزل راهی نیست ولی تاعاشق شدن راهِ بسیاری است این گام های تندوتیز که درطلب توست بی صبرانه بهترینها را برایت آرزوست… حامد نوروزی
شوق دیدنت ای گل آسمانی طوفانی آرزوی عشقت ای گل سرزمینی رویایی عشق تو شیرین مهر تو شده رنگین کی تو می آیی؟ ای زیبا کی شوی همه دنیا ستاره ملکی (تقدیم به دخترم نفس)
تا که در تابش خورشید جهان این اثر است در تمامی نباتات5 جهـان جلوه گر است اثـر تابش خورشید ،که از فیض خدا است این نـباتات ، اثـراتش به تمام بشر است تا در این مرحله ی حکمت حق پیش رویم می شناسیم اثراتش به همه بحر و بر6 است این همه فیض7 وعنایت8 که […]
پس از صدسال تنهایی گمان کردم کبوتر صحبتش را از سر بد خُلقی من میکند پایان سخن ها میکنند کوتاه اگر در انجمن آیم زمین آشفتگی اش را به جرم مستی ام هر دم به گل ها میکند اجبار جهان دار مکافات است اگر من زنده ام اکنون نه تقدیری نه تدبیری نه عشقی ولی […]
تو بیا زنده کن شوق دعا را شبی سرشارکن ازخویش مارا دلی لبریزکن ازعشق مارا چشم انتظاران بهاریم ببین مارا پرازآیینه کن قلب های مارا دلی لبریزکن ازعشق مارا حامد نوروزی
عشق همچون باران تن زمین را نوازش میدهد عشق همچون مادر تن کودک را ارامش میدهد عشق همچون ماهی در اب است عشق همچون لالایی قبل از خواب است عشق همچون خدا در جان است عشق همچون دلبر، در راه است… عشق یعنی گذشته،حال اینده عشق یعنی دیدار پاینده عشق یعنی من و تو ما […]
درتنهایی خویش رفتم به باغ گل به زبان تو خواندم دل همره او شدم و به سفررفتم ازخاک به افلاک آب را زمزمه کردم تا صبح صبح شد صبح سحر برلب آینه خندیدم ومن گمشده را به سراپرده گلسا بردند… حامد نوروزی
ای من به تونزدیک و توازمن دور باردیگر فقط یک باردیگر به من ارزانی دار وقت ناب دیدار… حامد نوروزی
حســـرت چشـــمان سیاهــــت گــرفتارم کــرد! ز غـــزل بیــزار بـــودم و عاقبــت غــزل نــویســـم کـــرد! پــــدر را بــود خـــود آمـــوزگار دآنـــش کــو در مــن پـــسر ایــن نشــان پـــدر! حســــرت چشمــــان سیاهـــت غـــریب کـــرد مــن پســــر بـــر پـــدر! حــــسرت چشمـــان سیـــاه تـــو مسبــب تـــرک مـــن از مــــدرســــــه خــــرد! نعمت الله سیادت مقدم
هوای دودی شهر سگ ولگرد تنها هزاران ریل جان سخت هزاران ماسه و سنگ اتاق برج و بارو به روی تیغ دیوار تن خشکیده ی نان فرود زرد رنبور نوای جیک گنجشک کمی تیک تاک ساعت سقوط یک پرنده سر سطل زباله قد سبز سپیدار یه جفت قمری عاشق همه در چشم من بود در […]
درمیان باغی سراغی ازیارگرفتم درمیان آبی سرودی بایارخواندیم بی دوست -تنهاماندیم گفتیم: ناگفته ها را با اهل راز گوئیم دیدیم، دیگربه غیرخاطره یاری نمانده است… حامد نوروزی
دلادیدی که حامدباتب سرد چولیلی سر زگلستان درآورد دل ودلبرشدندگلرنگ وگلخون دنی دشت شقایق گشت ازین خون… حامد نوروزی
باز گــذر از ایــن ره صعـب کــــردم بــرای دیـــدن تـــــو کـــوله پشتـــــی گـــم کـردم وسـط ره مـن شوریـده سـر دیــــوانه تـــــــو امــــر تعجیـل کــــردم به فـرقـــم پاهایــم کـند تـر شـــــد نبض دسـتم گـرفتم در آن حال از اشمــاره نفسم تنــد تر شــد ابـصارم سخــت روشنی روز را تار میـــداد نشانـــم! تشنه لــب بــــــودم و گــــم […]
روانشناس اند بازوان تو تا می گیرند به آغوشم رام می شود اسب چموش خیالم. لیلا طیبی (رها)
بده می را که این جادوی افسونگر دیری ست برلبانم کامی نمی گیرد و ره به حال خرابم نمی برد! این روزها که درپی هم می شودگذر گذشت عمراست که ریزم به کام دلبر دل می رباید و خوابم نمی برد! درراه زندگی، بااین همه رنج ودوندگی بااینکه ازدل فریادمی کشم که: بیا… بیا… دیگرخیال […]
دوش ازلب لعل نوشیدم باده ازدست دوست تاکنم جان وتن فدای نام دوست دام اوزلف است وخالش دانه آن دام ازبرای دانه ای افتاده ام دردام دوست میل من سوی رسیدن وقصداوسوی جدایی ترک کام خویش کردم تابرآیدکام دوست… حامد نوروزی
ازکِی پرسم حال یارنازنین تاخبردارم کندازحال آن زهره جبین سیره اش گفتارنیک وزاده اهل یقین فرق اوبامابودچون مردم اهل زمین نیک گفتاراست وکردارش امین چونکه حامدبودوآن سروِ رهین… حامد نوروزی