« پند خدا »
ای بشر خیره سر ، می برنت در سفر
از وطن ای خیره سر، توشه بِـبر در سفر
آن سفر پُر خطر، خرجی راهش کجاس
پنـد خدایـی بُوَد ، خرجـی راه بشـر
هستی این خاکدان، تا دَم این منزل است
منزل دیگر بُوَد ، باشـد از این خوبتـر
حکمت خلاق تو، شامل بحر و بر است
بحر و بـر و آب و خاک،بر تو چه دارد اثر
گردش این آب و خاک ، از هنر ما نبود
قدرت خلاقـس این، می کند آن این هنر
گردش این روزگار، می بُوَد از بهر تو
انجم و خورشید و ماه ،بهر تو آن غوطه ور
ای بشر از خود سری،بهـره نـشاید بری
سود زِ دقـت بجـو، تا به تو نایـد ضرر
پند پدر گوش کن، وز خطر آزاد باش
رد کندت از خطر ، پند نکوی پدر
دشمنـی ای دل مکن ، با هنر مرد نیک
دوست تو باشد همان ، آدم نیکو هنر
دوستـی ابلهـان در خطرت می برد
دانش مـردان نیک رد کندت از خطـر
ای عجب از روزگار ،دشمن نیکان بُوَد
خون دل مرد نیک،می مکد این حیله گر
باز نصیحت کنـم ، چـاره نـداریم ما
جز که به دربار حق ، سر بنهیم سر بسر
پند خدا را پسر ، گر نـنهادی به گوش
آتش دوزخ شود ، بـر بدنـت شعله ور
کینه وران را مجـو ، کینه مکن بر کسی
بر تو خطر آورد ، هر که بُوَد کینه ور
هیچ شـرارت مکن ، خلق اذیت مکن
فعل بدی دارن آن، مردم پُـر شور و شر
ای حسن از علم خود ،خلق نصیحت بکن
در ره پنـد خدا ، خلق تو بنما خبر
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه