دسته: نوشته های سعید کنف چیان

دی 09
داستان درد – سعید کنف چیان

درد شب به نیمه ها نزدیک می شود، قدم هایش آرام تر می گردد و زانوی پاهایش قفل گشته و توانی دیگر ندارد، در کنج جوی آبی می نشیند و سرما را در آغوش می گیرد و در فکر فرو می رود، امروز داماد و دخترش او را از خانه به بیرون انداختند، بعد به […]

دی 03
داستان آقای ک – سعید کنف چیان

آقای کثیف یک شب سرد زمستانی،با یک عالم رویاء که آقای کثیف را فرا گرفته بود سیگار و دوباره سیگار خیلی آرامش بخش بود. زندگی با رویاهایش زیباست و خوشا به حال کسی که رویاءاش راه به حقیقت داشته باشد.آقای کثیف بازنشسته یکی از ارگانهای نظامی بود ولی با شصت سال سن هنوز خیلی خوش […]