من از روزازل ،بازیچه بودم که درکوی نسیم،سرگشته بودم و لیکن بعد آن،دیوانه گشتم که بالیلی وشان،مخموربودم تنم سرخوش ازاین مستانه باده که درعشقت رفیق،افسانه بودم حامد نوروزی
وقتی تو هستی خورشید تابناک، نوازشش را از من دریغ نمی کند وحتی گلدون اتاقت از رویش نباتی خود بیگانه نمی شود. اما… وقتی تونیستی خورشیدگرمابخش، حتی دگردرخشش خود را، وکهکشان پیرگردش خود را ازیاد می برد. حامد نوروزی
اگرتوبازنگردی امیدآمدنت رابه خاطره ها خواهم سپرد ونمی دانم باغ وجودم را کِی جان خواهدداد و شکوفه های اسیرگلدان را کدام دست مهربان آب خواهد داد آری اگرتوبازنگردی نمی دانم چگونه خواهم زیست و چگونه خواهم مرد… حامد نوروزی
ای پری رهگذر،به من بگو این ترانه های ناب شاعری، این زبانه های داغ آتشی، این شور و حال زندگی، ازنگاه سردکدام عاشقی رفته رفته خاک می شوند؟ حامد نوروزی
توهمچون پری دلربایی هرطرف بنگرم زیبایی تومثل دلی جداگشته ازدلبریَ اش سخت تنهایی… حامد نوروزی
سیب سرخی افتاد درکنار قبرم ناگهان لبخندی ازسرهمدردی دلربایی می کرد، او مرا می خواند مرده بودم جانا! درتنم جان روئید اوکه خود روح الله،سارق روحم بود لیک درمرز وجود،هردو تا یک روح بود… حامد نوروزی
صبگاهان که خدا مست وتماشایی شد ناگهان حس کردم از پسِ پنجره ی خانه ی دل یک نفر می گرید گل شبنم گریست اشک شبنم چه تماشایی شد… حامد نوروزی
ما هر طرف می رویم برای دیدارتو گاهی ز شوق خنده می کنیم گاهی ز جور گریه می کنیم چرا اینگونه بی قرار می کنی ! بی آنکه بدانیم که کجا قرار می کنی؟ حامد نوروزی
در جستجوی یار عمری دویدم جز آرزو، چیزی ندیدم دادم دل را به باد تن را به خاک… ای دیوان این جستجو نبود دیوانگی بود… حامد نوروزی
پشیمان شدم از این دوری بیا پرده بردار از این بودن زوری روم به گلشن مه رویان پری پیکر بگیرم دست او مست شوم به انگوری هزاران جام سعادت به من نومید دادند وا فلکا رهیدم از شیر شهد زنبوری کنون اوفتان وخیزان ، مست و خراب به زیر پایش چه می جوری به مخموری […]
چرا محروم کردی از نگاهت مگر مجنون نگشتم از برایت چرا لیلی نمی پرسی چه حالم که این جانم هزاران شد فدایت منو تنها گذاشتی با غم ودرد مرا سهل است مردن در رکابت در این لحظه پر از احساس دردم نمی دانم چرا رفتی وای از وداعت… حامد نوروزی
شور و شوقی در دلم آمد بروز گفته ام یارب دلم افتاد سوز گفت آنجا تو چه دیدی ای رفیق گفتمش آن ساق سیمین یار شیرین در کُجور گفت ما شاهیم ، هر کس راه ندیم گفتمش مشتاق و حیران هاتفی بردم بزور سالیان هستیم به شوق آن نگار این چنین خالی چه گشتیم از […]
روزی که فرشته ی نور مرا می برد به گور پنداشتی که یاد دلنواز تو از من جدا شود به زور و آرزویم شود کور… حامد نوروزی
با تو گویم ای مسیحای زمان درد ها بسیار اما شد نهان با تو گویم وارث آل نبی بعد قتلش ای تسلای دل ما عاشقان وعده کردی یک شبی در جمکران مرهم زخمها شوی ای مهدی صاحب زمان گفت روح الله ، ظهورت نیمه ی خردادماه وه چه خوش باشد اگرچهره ات گردد عیان نیمه […]
چه سخت است یک قدم حرکت در این دنیای بی برکت تو را با جان صدا کردم تماشای نگات کردم هنوزم رد پایت را درون قلب و جان دارم هنوز هم سیل اشکهایم به روی شانه هات دارم بمان ای خوشتر از باران هنوز هم اشک شوق دارم حامد نوروزی
بی من چگونه تو رفتی؟ چرا تو اینگونه رفتی؟ مگر دوستم نداشتی مگر دوستت نداشتم تو که اشک های شوق مرا آفریدی چرا اینگونه بی خبر تو رفتی؟ تو که باغ خنده برایم خریدی چرا ناگهان از کنارم تو رفتی؟ بیا ای رفیق مهر و نامهربانم بگو تو دلیلی، چرا اینگونه رفتی؟ حامد نوروزی
نگارا ! انگار که در خون تو غزل در فوران است… از فرق سر و تا کف پا دل در نوسان است… حامد نوروزی
تو اولین حسرتم خواهی شد ومن بهترین مجنون تو و روزی را می بینم که تو در ذهن من تکرار می شوی و من شاعر می شوم بغض می کنم وخیالت رابغل می کنم وتو در جای دیگری به آغوش کشیده می شوی… حامد نوروزی
دلم خون شد از این هجران بگو کجایی؟ چرا پیشم نمی آیی چقدر تو بی وفایی؟ دلم مُرد و تنم رفته به تاراج نگو نمی آیی خدا را خوش نمی یاد کنون روح وروان من تویی تو چو خوب است تو بیایی و بمانی… حامد نوروزی
شب است وماه هست ومی تو بیا تا بگویم رازهایم را پی درپی چشم هایم از این انتظار خسته کمی نوازشم کن با گفتن آیه حی حی اینک که بی چشم تنم ، بینا به چشم دل ببر مرا به بهشت خدا در سَی و جَی (سیحون و جیحون) کنون که جان و تنم خالی […]
محتاجم مرابسپاردریادت به وقت رویش گلها به وقت ریزش باران دودستانت اگربالاست دعایم کن ولیکن ازته قلبت صدایم کن که من محتاج محتاجم… حامد نوروزی
به وقت صبح… به وقت صبح برخیزم برای آرزوهایم رود بالا دو دستانم عزیزم هرکجا هستی نگهدارت خدا باشد.. حامد نوروزی
برایت آرزوکردم… نمی دانم چه می خواهی ولی برایت آرزوکردم زاعماق وجودخود،خدایم راصداکردم برای نام زیبایت برای نازچشمانت برای قلب زیبایت … برای آرزوهایت دعاکردم خداراعاشقانه من صداکردم یقین دارم دعاهایم اثردارد… حامد نوروزی
به یاد استاد دکترحمید مصدق …. روحش شاد به مهربانی… ازتو به مهربانی یاد می کنیم… ای قلمت چو عصای موسی ، کلیم ونیزشعرت چوروح مسیحا ، سلیم گرچه نیستی اماکلامت کارساز اهل یقین زیرارسیده ساعت بیداری ازجانب اهل یمین واینک که تورفتی وتنهاشدیم همصدا می سراییم: “ماسروهای سبزجوانیم درچارفصل سال سرسبزوسرافرازمی مانیم” حامد نوروزی
کجایی…؟ نه اینجا و نه اونجا پس کجایی تو؟ ای رمزجاودانگی ای مرزدلدادگی به کجا سَرَک کشم ازکیا نشانی کوی تورا برم نمی دانم صدایم بم است یا بمم صداست که هق هق گریه هایم خواب تو را قیلوله نمی کند بااینکه سالیان سال باگریه های یکریز و یکریز مثل ثانیه های گریز دنبال تومی […]
باگریه … با گریه از خواب بیدار شدم چشمم هنوز به رخ زیبای تو خیره شده بود. وعطرگیسوان بلندت با لبم آمیخته بود. دیدارمیسرشدو… باگریه خواب شدم حامد نوروزی
افسوس دردولت ماگل شقایق نشکفت دراین شب سیاه،مهتابی نشکفت گفتم به شقایق،که خانه ی دوست کجاست؟ افسوس وصدافسوس که برلبش جوابی نشکفت حامد نوروزی
آیات مجنون طبیبان رابه بالینم بیارید تن وجان را به دست اوسپارید به گوشم ،اقرَئی آیات مجنون سرود جاودانی را بخوانید… حامد نوروزی
دوشین دوشین دوباره گویا تورا درخواب دیدم درآسمانها پر می کشیدی و روی ابرها پرواز کردی صبح سحرگاه ازخواب پریدم دررختخوابم یک نوردیدم ناباورانه برشانه هایت دستی کشیدم… حامد نوروزی
زدل درآی… زدل درآی وجان ما منورکن هوای محفل خوبان معطرکن به چشم وگیسوی یار سپرده ام دل وجان بیا بیا تماشای باغ و بستان کن چو ساکنان شهر زیرحسن تو اَند ناز بر سمن و رخ بر صنوبرکن پس ازگذران عیش ونوش با مهرویان زکارها که کنی یاد حامد از دل کن… حامد نوروزی
خسرومهرویان ای خسرو مهرویان داد از غم تنهایی جان بی تو به لب آمد وقت است که باز آیی هردم دل این عاشق شاداب نمی ماند دریاب مریدت رادر وقت غزل خوانی دیشب گِله زلفت باتوهمی گفتم گفتاغلطی بگذر زین فکرت رسوایی معشوقی ومهجوری دورازتوچنانم کرد کزدست بخواهدرفت آن دلبرپرسایی دردایره جاه اَت ما نقطه […]
کوچه بن بست تو (دمی با حضرت حافظ) دوش درحلقه ماصحبت اندوه تو بود تادم صبح،دلم درپی سوسوی تو بود دل که ازدوری تو،دلخون شده بود بازمشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود من دلداده هم ازاهل سعادت بودم چونکه دام رهم ازکوچه بن بست تو بود بگشا بند جفا تا بگشاید دل حامد که گشایش […]
حیف نیست… بگذرسحری به سرای این همخانه ی درد تاشرح دهم که مهرت بادلم چه کرد این زمانِ ببین که باهمه جوروجفاکه کرد داغ مهرت به دلم نگشته سرد خونی که ریخت ازدل ما،حامد! حیف نیست… گرزین میان،دلبرما پرسان پری باشد… حامد نوروزی
شبی از دست صیادی شوم صیدش چو فردایی به پیوندی که میگویی شوم عاشق وشیدایی اگردنیا را صدباره بخندانی مرا بی تو اسیر بند زندانی کنون ای دلربای پرسایی به همراهت همی آیم به فردایی حامد نوروزی
گل من محل حضورم پشت دریچه ی قلب توست آیا هنوز هم شیب شانه هایت نمناک اشک های من است ؟ حامد نوروزی
در عصر انتظار بسر می بریم عصر امید و یقین عصری که هیچ اصلی بالاتر از انتظار نیست و هیچ وصلی شیرین تر از دیدار او نیست … حامد نوروزی
غوغا شد… دیدی که غوغا شد دلم برق تماشا شد دلم دیدی که من با این جفا، بی آرزو رسوا شدم باآن همه صلح وصفا،برزلف او ماتم شدم دیدی که غوغا شد دلم برق تماشا شد دلم درپیش این آهن دلان؟ فریادبی حاصل کنم گرشکوه ای دارم زدل با یار صاحب دل کنم… حامد نوروزی
توهم شب تاسپیده ، من بودم ولالایی یار امانمی دانم چراخواب نمی برد! غوغای دلدارم نمی گفت. رنجوروسرسخت بااین همه درد ناگه سحرگاه بانورخورشید تنها رهام کرد همراه اورفت حامد نوروزی
نازبوسه ات جانم رابگیر که لبان زیبایت چنان شراب به کامم ریخت که هوش ازسرم ربود من حامدم،که نازبوسه ات دری از درهای عروج را به رویم گشود! هان چه کرده ای بادلم که درزمین وآسمان مدام می کند سجود حامد نوروزی
شبی که … شبی که تو رفتی من دیوانه وار به سوی دیوارناامیدی رفتم درآن شب نامراد که عصیان روحم بود باچه ترفندها درکوچه های بی خردی رفتم با دریای شراب تامرز بی خبری رفتم زآن شبی که تورفتی ازپشت آن دیوار درذهن من طنین وداعت همیشه ماند… حامد نوروزی
میکده وقتی ازمیکده بر می گردی خش خش گام تو بر لوح دلم چه آوای خوشی ست لیک آهسته وپیوسته بیا تا رُخت دردل من ثبت شود کاش این آمدن وآمدنت تا ابدیت می رفت حامد نوروزی
بیا خانه رهاکن و بیا ! چند تو خوانم که : بیا گرچه درآه و ناله ام سوزم و دم نمی زنم گرکه بود هزارجان ،جمله فدای توکنم این ور و اون ورکه روم نمی شود سرای من خانه من فقط تویی خانه چرا دگرکنم؟ حامد نوروزی
چشمان خیس به یادم آرزوکردی که چشمانم اگرخیس است به شوق شادیا باشد نه تکرارغم دوری… حامد نوروزی
ناگهان تیری رها شد از کمان بر دلم زد ،حال و روزم شد فغان من معلق گشتم از کار جهان چهره ام آشفته شد در آسمان تشنه ام از دست این آب زمان چون به آغوشت رسم یارم شبان دست در دستان تو گیرم کمان ناگهان تیری به قلبم شد نشان حامد نوروزی
مگر دستان ساقی بشکند دیوار غم را مگر لطفش سراسر پر کند این ساغرم را نگارمن به غمزه بشکند دیوار غم را کنون از ساقی می ، بازگیرم دفترم را در این زندانی غم ها ، به یاری زنده ام جانا که من با یاد او بردم غم از دلبرم را بیا حامد که برگ […]
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه خاطراتم را زمانه می گذارد روی شانه می زنم دستی به چانه تا شوم شعر و ترانه ای عزیز یکه دانه با تو هستم بی بهانه… حامد نوروزی
از تبت هر چه نوشتم دلم آرام نشد لبت از معجزه ی مثنویم باز نشد از غمت هر چه گریستم چِش من خواب نشد آن چِشی که دل ما برد و ولی رام نشد تو کنون صاحب آن جاه و جهانم شده ای این همه حور و پری آمد ولی” تو” نشد حامد نوروزی
گَردامید برآستانه ی دلم گَرد امید می بارید ازآسمان یخ زده درشب برف می بارید و از همه درختان جاری باوزش باد برگ می بارید ونام توکه همیشه جاودانگی با خود داشت به کتاب شعرم پیوست. حامد نوروزی