شب نوزدهم رمضان وداع ام کلثوم س با پدر ــــــــــــــــــــــــــــــــ . شب تا سحر خیره شدی … بابا چرا به آسمون بویِ خوشِ مادر چرا … پیچیده تویِ خونمون . دل شوره دارم ای پدر …درسینه ام غوغا شده چهره یِ تو امشب چرا … چون صورتِ زهرا شده . […]
” ترانه ی مادری “ دست نوازش تورو به کل دنیا نمیدم بانغمه ی لالاییت صدای عشق و شنیدم پشت نقاب خنده هات دلواپسی و غصه بود وقتی کنار تو بودم غصه ها توی قصه بود تو بند تنهایی خود دلم کرده هوای تو چشمای من فدای تو ۲ بعد از خدای مهربون سجده کنم […]
فراق برادر دون ده رن قانه گوزوم نن ، بو آخان یاشیم اولوب قلبیم اود دوتی یانور ، گول کیمی قارداشیم اولوب آنا خوش گلدون ایله ، گلدی قوناق نازلی بالون غملی گونده دایاقیدی ، منه یولداشیم اولوب ………..تا هستم داغدارتم
” گذر زمان “ . باز بی تو گذشتم از آن کوچه نه مهتابی بود نه توانی در پا و نه سوی چشمی تا خیره به دنبالت گردد . میدونی . همه در گذر زمان به یغما رفت دلم خوشه به قبای پیری ارمغان روزگار ! . بداهه : حبیب رضائی رازلیقی
” زبانحال امام بر بالینِ برادر “ . بر صورتِ تو بوسه زده خاکِ بیابان عاشق شده بر چشمِ سیاهت نُکِ پیکان . زیبا شده با خونِ جبین صورتِ ماهَت پنهان مشو در پشتِ غبار ای مهِ تابان . خارج شدی از نهرِ فرات با لبِ تشنه شرمنده شده ناله کند رودِ خروشان . افتادن […]
( صفای حرم ) شمس و قمر محوِ تجّلایِ تـو در دلِ مـا عشـقِ توّلای تــو گنبـدِ زیبـایِ تو رخشنـده تـر طلعـتِ نورت شده تابنـده تـر تربـتِ پاکَـت دلِ مـا را شَفـا حُجتِ حق ، شمسُ شموسِ وفا گشتـه تو را ضامـنِ آهو لقـب سائِلتَـم ، نامِ تـو دارم بـه لـب کـن کَرمـی زائـرِ شرمنـده […]
“مرداب بودم” . چو مست باده هایِ ناب بودم ندیدم رفتنت را خواب بودم . نگاهم خیره برگیسویِ چون شب رخِ زیبایِ چون مهتاب بودم . گمان کردم که می مانی و امّا تو بودی رود و من مُرداب بودم . به اَمواج خروشانم سپردی به شب افتاده درگرداب بودم . دلم از رفتنت در […]
شهدِ وصال . ساقی قدحم پرکرد ، امشب می نابم داد/ . گیسو به رخ افکنده ، مستانه جوابم داد/ . از باده شدم سیراب، وانگاه بخوابم داد/ . هشیارنخواهم شد ، چون سرخ شرابم داد/ . تشنه ام بر رخِ یار، گاهِ سحر// . حبیب رضائی رازلیقی . پ ـ ن شهید نظر میکند […]
. ( زیارت از دور ) . ای حجّتِ حق ، بارگَهت نورِ امیدم با عشقِ تو بر ساحلِ مقصود رسیدم . ای درگهِ تو نورِ تجلّایِ الهی بازارِ رضا، رَحمتِ رحمانُ خریدم . شد بسته رَهِ کرب و بلا ، گَرنجفُ شام در مشهدِ تو لاله زِگلزارِ تو چیدم . دلتنگ زیارت شده ام […]
( ذهن مبتلا ) . روزها فکر من این است همه شب این سخنم که گرفتار بلایم زِ چه رو دَم نزنم . چه خطایی، چه قصوری که زِ ما سر زده است؟ وین چه دردیست که افتاده به جانِ وطنم . سایه افکنده به ایران و به دنیا کرونا ترس باعث شده آیینِ دیانت […]
. بی قرار است قلم . از حسین سیر نگردم بخدا . از طریقش نکنم راه جدا . حق مطلب نتوان کرد ادا . بی قرار است قلم . . شاعر : حبیب رضائی رازلیقی .
( سوز عاشقی) زِ چشمم می چکد اشکی زِ درد سوزِ پنهانی چرا خواهی مرا در قعرِ عشقِ خود بسوزانی به شورِ این غزل شاید بگویم ماتمِ خود را که می ریزد زِ چشمانم همیشه اشکِ پنهانی توقف کن کنارِ من خزانِ بی ثمر دارم زِ تو خواهم بهار شاخه هایم را برویانی نگر رویایِ […]
( چلّه نشین ) منزل کنم بعد از تو در ویرانه ها مجنون شوم همراه با دیوانه ها آتش به جان افتاده از دوریِ تو خود را کُنم رسوایِ در میخانه ها در انتظارم باز آیی از سفر وانگه رها گردم از این بیگانه ها گمراه گشتم در مسیرِ عاشقی باز آی باطل گردد این […]
( علی (ع) در سوگ ) مونس و غمخوارِ علی ، شمعِ فروزانِ علـی شاخه یِ طوبایِ علی ، سروِ خرامانِ علی ای گلِ پرپر شده ام ، همرهِ من بنتِ نَبی صورتِ نیلی یِ تو شـد ، قاتلِ پنهـان علـی تَرک مکن زود مرا ، خسته اَگر زِین سفَری بی تو دلم درد […]
” سردارِ بی ادعا “ . خیره گشته چشمِ دنیا سوی تو خون سرخت کرده زیبا رویِ تو . دور بودی از وطن وا غُربتا پیروِ راهِ شهیدان خویِ تو . پیکرت شد قطعه قطعه وایِ من گفته شد گشته جدا بازویِ تو . دلبری هایت زِ امت دل رُبود ملتی همراه شد تا کویِ […]
( آئینه ی داور ) رادمردی چون علی دیگرنیابد روزگار لافَتی الّا عَلی لا سیف الّا ذوالفَقار ای بنازم ذوالفقارش شیعه را حرمت زِ ِاوست نقش بسته نامِ پاکش بر دلم عزّت زِ اوست فخرِ عالم عرش را لنگر بود رَحمت زِ اوست شأن و شوکت در دو گیتی دینِ ما را اعتبار لا فَتی […]
قوز بالای قوز ای که نان را میخوری با نرخ روز حق خوری از کارگر یا پینه دوز شب چگونه سر به بالین می نهی ای وجودت قوز است بالای قوز حبیب رضائی رازلیقی
( ناز مکن ) نغمه ی رفتن زِ برَم ساز مکن حالِ دلم سخت شود ناز مکـن من که خریدار شدم نازِ تـو را با دلِِِ من مسئلـه آغـاز مکـن عشقِ تو آتش زده برجان و دلم زخـمِ دلـم کهنـه بوَد باز مکـن همچو پرنده پرِ خـود را مگشـا شهپرِ خود باز چو شهباز مکـن […]