مترسک خدای ترس و وحشت نیستی نه خون آشام این دشت نه یک گرگی دریده بره ای از لذت و خشم مترسک نه شاهینی نه کرکس تو حتی جوجه ای را پَر نکردی مسیر قاصدک را کج نکردی مترسک از چه رو اینگونه کردند ردایت پاره پاره خاک کردند تنت را چاک چاک بر چوب […]
پشت شیشه نامرئی شاهد جان دادن یک سیگارم شاهد بوسه گنجشگک مست شاهد همخوابگی آب و علف مرگ جاری شدن نور به حوض مردن سایه جان می بینم صورت دخترکی می بینم هم نفس فیلتر فکر پلید و دواخانه ای از خط فقر مردم بی فکری در صف نان گران کرونا اینجا نیست کرونا در […]
می خوام واسه زن داداشم کادو بگیرم .آخه تولدشه . میدونم خیلی ضایع است . واسه زن داداش باید سیانول خرید . تلف شه ایشاا… هم داداش خلاص شه هم ما . اما چاره ای نیست به خاطر داداش هم که شده باید براش کادو بخرم . حیف اون پولی که واسه تو خرج میکنم […]
رنگ پیراهن گلها زیباست رنگ دستان درختان زیباست نفس صبح و نسیم زنگ تفریح ورزش ریختن برگ خزان خش خش زیر پا همه اش زیبایست فصل پاییز همه زیبایست مهر زیباتر روز پنجم که رسد جشن شادی فشفشه رنگ جشن تکرار تولد بعد یک سال قشنگ جشن میلاد عشق بوسه از آغوشی تنگ همه اش […]
به بد نامان و خوش نامان بگویید همه افتاده گان چاه گورید در این دنیای فانی کس نَماند جز آن نامی که خوش نامی بجویید اصغر محمودی ( مور )
ساعت از خواب پرید دل شب روشن از همهمه ی گندم شد تا به اعماق زمان خانه را موج گرفت ماه مهتاب فرو رفت به نور یادم آمد تاریخ لبم از حافظ تر شد جام ساقی همه اش جبر و حساب یک به یک کمتر شد تا نوشتم به جنون لیلی و مجنون شد
لب لعل و هوس بوسه ی ناب سر زلف و شکن موی شراب ز جهان روی متاب ای گل ناز که لبت باده ی مست است و خراب اصغر محمودی ( مور )
روزگارم شده تاریکی و ظلمت چه کنم همه احساس وجودم شده در بند حقارت چه کنم آن همه عشق و محبت که نموم به همه رفت به اعماق سفاهت چه کنم در نگاهی لجن و خوار و کثیفم الکن و لال و ذلیلم به قضاوت چه کنم آسمان آبی و خورشید به چشمم همه باران […]
عصر آهن عصر سنگ عصر جنگ تن به تن از سر آدم گذشت در غروبی رنگ رنگ قرن حاضر قرن من قرن آزاد و رها طبل بی عاری به دست آدما قرن آزادی انجام و عمل رو به پایان می رود در دو روزی تنگ تنگ روز ما روزی چنین است روز انسان روز فقر […]
زنگ فریاد خروس خبر از روز دگر بر گل لاله کشید سحر از خواب پرید غنچه خمیازه کشید زندگی از سر شوق برگی از برگ سپیدار بلند بر سر بوم نهاد قلمو رنگ و خیال نقش نقاشی رویش می زد زندگی مور کشید زندگی کار کشید سفره از نان حلال دل بی تاب کشید زندگی […]
وطن خاک است و جنگل وطن کوه و بیابان وطن رود است و دریا وطن زاینده رود است وطن کوه دماوند خیابانهای تهران وطن شیراز و تبریز وطن ایران زمین است وطن رخش است و رستم وطن شمشیر کوروش وطن یک فال حافظ وطن شعر و قصیده است وطن ماه است و مهتاب وطن خورشید […]
هوای دودی شهر سگ ولگرد تنها هزاران ریل جان سخت هزاران ماسه و سنگ اتاق برج و بارو به روی تیغ دیوار تن خشکیده ی نان فرود زرد رنبور نوای جیک گنجشک کمی تیک تاک ساعت سقوط یک پرنده سر سطل زباله قد سبز سپیدار یه جفت قمری عاشق همه در چشم من بود در […]