مردم آریایی آهای، آهای، مردم آریایی باید بدونین راه بی ریایی چرا کُنی تقلیده از اجنبی تو که خودت از اجنبی سرتری اسم ایرانی باید، همه جا سر باشه جامون، از این که هس، جلوتر باشه هر کسی که اسممونو میشنوه باید نشینه، از سر جاش پاشه باید بپاشیم بذر همدلی رو کنار بزاریم، کینه […]
پرواز امروز می روم من، تا آن دور دستها تا آن کبوتری که، رفتش به آسمانها به به، هوا چه خوب است انگـــار هیچ کس، بد نیست برگ درختان سبز است دریـا چقدر آبی است بع بع صدا می آید، از سمت گوسفندان سگ گله می دود، به سمت چوبِ چوپان بچه گنجشکی دیگر، […]
شاید شاعر باشم شاعری گمشده در خیابان شلوغ چشمانت در پسکوچه های دروغین حرف هایت اما بی اراده در هوایت سیر میکنم مست می شوم و باز هم دوستت دارم #مجید_محمدی #دوستت_دارم
تو ندیدی سرخیِ چشم ترم را چیدی آخر بی سبب بال و پرم را نیستی، در سر هوایت دارم هر شب عشق تو پاشیده از هم پیکرم را نیستی، در سر هوایت دارم هر شب عشق تو پاشیده از هم پیکرم را پس بده قلب مرا لطفا عزیزم تا نرنجانی دل غم پرورم را عشق […]
« مسأله » هرکه نابودی خود دید، در این راه تو بود هستی اش را به تو بسپرد و به درگاه تو بود هرکسی یک سرکاری که زِ دست توگشود نظرش بر تو بُد و یک سر کارش به تو بود هر که از فیض تو و رحمت تو بهره رُبود رهنمایی تو می بود […]
« شب خیزی » دلا در راه شب خیزی ،به سوی حق تکامل کن اگر محنت برت آرَد ،تو آن محنت1 تحمل کن در آن شبها دل شیـدا ، به امید خدا بر بند دَم صبحش نسیمی زآن ،گُل رعنا تناول2 کن در آن شبهای ظلمانی ،زِ فیض حق مشو غافل مشام جان شیرینت ،به […]
« عشق ازل » مبنای عشق ، مبداء جسـم بشـر بُوَد عشق است ،نیرویش به سرم غوطه ور بُوَد عشق ازل که آدمیـان را ، بنا نهاد عشق آفرید ، آنچه به دنیا نفر بُوَد گردشت این جهان ،امورش بدست کیست بر دست آنکه ،عشق خودش با بصر بُوَد گفتم که عشق آدمیان دست آن […]
مجموعه اشعار هاشور در هاشور ٠۳ #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی) (۱) زمین را به خیال نمیآورند (بعضی)!!ها که، در آسمان نشستهاند گلهای معصوم اما،،، بیاندیشهٔ آسمان قالینشین شدهاند! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (۲) کاش،،، مترسکی بودم پای جالیز خیالت تا غروبگاهان نوک بزنند کلاغهای سمج،،، تنهاییام را! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (۳) به تو که میرسم، و گونههای گل انداخته از شرمت؛ […]
✓ مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۰۲ #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی) – دهان: دهانم را هم ببندند باز واژه های تلنبار شده بسیارند در حلقم و در هر شعر ام تنها تویی که از دهانم بیرون میآیی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ – تن: بر تن دارم پیراهنی از اندوه که روزگار بر تن من دوخته است ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ – گیسو: […]
هاشور در هاشور 01 میمیرند در من تمام بولهوسیهای جهان من راهبهٔ راه توام راهی معبد آغوش تو آنجا که آخرین عبادتگاه جهان است. ــــــــــــــــــــــــــــــــ این روزها لگدمال شدهاند زیر پای اشک، گونههایم مرهم بوسههایت را میطلبد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ چه توفیری دارد برای زندانی رنگ لباسش سفید باشد یا سرخ همین کافیاست که بدانی روزگارش سیاهاست. […]
زیباییات دردناک است، زخمی بر دل دارند — مردهایی که تو را دیدهاند! … از درد عشق تو، — یا میمیرند،،، یا که شاعر!!! #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی) #هاشور_در_هاشور
چشمهایت؛ عاشق میکنند، — هر کسی را، ♥ من به کنار! گنجشکهای شهر، — همه!!! عاشقانه نگاهت میکنند. #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی) #هاشور_در_هاشور
« رحمت پروردگار » سوی خدا دو دست ، دعا دار کن اظهار دوستی ، بـر آن کردگار کن دوران عمر خود ، به عبادت قرار ده چون بنده ای، به بندگی خود اقرار1 کن هر صبح و شام ، طاعت معبود خود بکن رسمش به خانواده ی خود ، استوار کن از کِبر و […]
« همراه » در مکان زندگی ، نشناختـی یارت که بود همچنان طفلی و نـشناسی پرستارت که بود آن زمان بشناسی اش،کز لطف حق گردی برون ور نه نشناسی،به هر کارت نگهدارت که بود همچنان طفلی و در گهواره نـشناسی کسی پرورشگاهت که می سازد ،خطا کارت نبود تا که آزاری نـبینی ، از جفـا […]
« دو روز عمر » ما غافل از وظیفه ی انسان نمی شویم در مُلک حق ، به همره شیطان نمی شویم ایمان ما ، به غفلت و بیهودگی ستود ما غافل از طریقه ی ایمان نمی شویم زجری از این طریق ، اگر می رسد به ما با دین اگر رسید ، پریشان نمی […]
« دست دل » این دل همیشه پیروی از آرزو کند در راه آرزوی خویش جستجو کند این دل هزار مرتبه ام در خطر بِـبُرد کی شد که بهر من سر کاری نکو کند این دل به هر طریق،بد ونیک پیرو است کارش نکو شود ، اگر از آبرو کند دل را به راه نیک […]
« طریق دانش » طریق دانش ای بشر ، برای ما که باز شد بـبین که امر و نهی حق، نزول در حجاز1 شد طریق گردش جهان ، به راه خودسری که بود زِ خودسری برون برفت ، طریقه ی نماز شد طریق مردم جهان ، طریق کفـر می فزود طریق ما به راه حق […]
« پند نیکان » هر که از کار فرو بسته، گِره وا می کرد دیگران را به حقیقت ،که چه بینا می کرد نغمه ی1 صوت حقیقت ، به جهان بود مدام هر حقیقت طلبی ، نغمه اش ایفاء2 می کرد صوت و آوا زِ حقیقت بُده بـر روی زمین هر که با حق، سر […]
« زُلف یار » ظلم ُزلف1 یار ما را ، هیچ زنجیری نکرد هر چه نالیدم بَـرش، بر آنکه تأثیری نکرد زلف پُـر پیچ و خمش را هر کسی از دور دید جز بخون خوردن، برآن زلفش که تعبیری نکرد زلف مشکنیش اگر مایل به دل گردید و بُرد هر کجایـش بُرد دل را، جز […]
وَ چالهای خواهم کند، تا،،، دفترِ شعرهایم را، زنده به گور کنم… ♡ شعری که نتواند عاشقت کند، “تلقین”ِ میّت ست وُ، به کارِ گورستان میآید.. –بگذریم! ـــــــــــــــــــــــــــــ کافر تر از آنم که،،، “انسان”ت بدانم… تو خدایگانِ منی آی ی ی ی –تندیسِ جاندار! … به اعجازِ دستهای معجزهگرت –مومنم! ـــــــــــــــــــــــــــــ بادبانها را ،،، عَلم […]
نگاه خیره ی من ،،، با چشمانی بیگانه از خودم؛ ماتِ نگاهِ سردت بود… دردانگیز بود برایم که، چرا مثلِ گذشتهها”’ نگاهم را، با تبسمِ همیشگیات –پاسخ ندادی؟! … نکند– سکّوی یخزدهی غسالخانه گرمای مهرت را سرد کرده بود؟! آه! آه؛ –پدر! پ.ن: و سخت است فرزندی، پدرش را غسل دهدو، کفن بپوشاند! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روسریات […]
« شب قدر » شب قدری خدای ما ،که از خود کرد ایجادش زِ فیض و رحمتش بر ما ،خدا بنهاد بنیادش فغان ازفکرمحرومی،که آن شب رو به طاعت نیست ثواب روز عقبی را ، خودش می داد بر بادش خوش آن فردی،شب قدری که طاعت میکند تاصبح در عقبی خوش است ، آن زِ […]
شب نوزدهم رمضان وداع ام کلثوم س با پدر ــــــــــــــــــــــــــــــــ . شب تا سحر خیره شدی … بابا چرا به آسمون بویِ خوشِ مادر چرا … پیچیده تویِ خونمون . دل شوره دارم ای پدر …درسینه ام غوغا شده چهره یِ تو امشب چرا … چون صورتِ زهرا شده . […]
▪︎خەیاڵ: خەیاڵەکانت ئەوندە باڵا کردونە کە ڕۆژێ چەن جار دێنە سەر دانم، باران هەتا شەو دەبارێ و بەدوایی -با- دایکی پیرم هەموو بەیانی کۆلانە خوولینەکەمان گزک ئەدا بەڵکەم کە بیت و سەرێکم لێ بدەی و ئەم زامە کۆنە لەژێر چاومدا لابدەی و بیفڕێنی. دڵم، شیشەیکی ناسکه بەڵام دڵگیریەکانم و دڵگیریەکانت وەکۆ شاتاڵی مغولەکان لەسەر گیانم […]
داوی زوڵفت بە داوی زوڵف و شمشێری ئەبرووت گرفتارە دڵی سەد عاشقی دڵجووت نیگاھی چاوی شینی نیمەخابت ھەزاران وەک منی خستۆتە تابووت ∞ برگردان فارسی: در دام زلف و ابروی همچون شمشیرت دل صدها عاشق دلداده گرفتار است ناز نگاه چشمان مست آبی رنگت هزاران نفر همچون من را در تابوت گذاشته(کشته) سعید فلاحی (زانا […]
« کار خیر » خدایا ، گر زِ اول کافر هستم مسلمانـی تو ، نامـد1 به دستم صراط مستقیمـت در کجا بود کجا دیدم، کز آن چشمم بـبستم طبیعت را نهادی پیش چشمم کجا من بر طبیعت، شایق2 هستم تو نفس سرکشی بر من گماری من از ترست ،سر آن را شکستم عجب راهی به […]
« رهبر آدم » دانشسرای این جهان ، در دانشش بازیگرست دانش نشاید جُست ازآن،این یک خر بی اُسرست1 دانش به مغز هـر کسی ، تأثیر نیکی بر نهاد روشن کند روح بشر، دانش خودش روشنگرست گر عاقل دانشوری ،کار نکویی بر گماشت کار نکویش هرکه دید،دانست که دانش رهبرست آدم اگر دانش نجست،توفیرش2ازحیوان چه […]
” ترانه ی مادری “ دست نوازش تورو به کل دنیا نمیدم بانغمه ی لالاییت صدای عشق و شنیدم پشت نقاب خنده هات دلواپسی و غصه بود وقتی کنار تو بودم غصه ها توی قصه بود تو بند تنهایی خود دلم کرده هوای تو چشمای من فدای تو ۲ بعد از خدای مهربون سجده کنم […]
✓ محدودهای به وسعت دنیا! جغرافیای من –چشمان توست؛ سرچشمهی کرانهیی گمنامِ رودها کرانهی تمامیی دریاها! وَ من،،، کویری خشک دلبستهی نسیمِ نگاهت؛ چشمان روشنی که نه لندن، نه کازابلانکا با خودش دارد این طُرفه در نجابتِ توست که سرزمینم را میتابد چشمِ تو اوجیست مانندِ اورست… زیباتر از تمامِ کشمیر! و تلخ مثلِ افغانستان […]
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی صفحه 32 « دل آدم » طراز حکم حق ، از آن اول همین رنگ است زِ اول تا الی آخر، خدا دارای فرهنگ است خدا آن فرد تنهای است و حاکم برهمه مخلوق نظام و تخت وتاج آن،پُر از مبنای اورنگ1 است خدا محتاج کس نَبْود،به هر کارش بُوَد […]
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « دانش آموز » خداوندا ، تویی با دانش آموز تو را دانش بُوَد،بیش از شب و روز مرا دانش نمی بود روز اول زِ تو دانش بیاموزم من امروز فروماندم ز حیرانی به کارم چرا در کار خود ، حیرانم امروز اگر بر دانشـت پی برده باشم کلید دانشم […]
ای که تا پر باز کردم آسمانم را گرفتی تکیه بر دیوار کردم سایبانم را گرفتی بالِ پروازم شکسته زیر باران های حسرت بارشی از غم به جان زد تا جهانم را گرفتی سفره ای رنگین به پا کردی ومهمانی گرفتی دعوتم کردی واما قرص نانم را گرفتی بغض سربی درگلویم چنگ زد وقتی که […]
– مجنون بیلیلا: از گورستان قلب من که می گذری کمی آرام، گام بردار سالهاست آنجا مجنونی آرمیده است که آغوش هیچ لیلایی آراماش نکرده بود. #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی) #هاشور_در_هاشور
« پرده ی حکمت » چنین گفت : پیغمبر(ص) با شعور بـجو دانش از مهد1 تا به گور پیمبر(ص)همین نکته را دید وگفت که بی دانشی،چشم داریست کور به دانش بکوش و به علم و عمل نه بر نخوت وکِـبر2 و زرها و زور به آن عقل رحمانی ات ، پی بِـبر نه بـر جهل […]
ُ رعدوبرق انگاری صدای خوف و رَجاست ُ نترسیدن برای ھمچون ما کفر و جفاست َ سرزمین دل ما، در ترجمان پرمدعاست گفته حتی نیز َ بعد نمازِ آیات ھر خواستنی واجبرواست
« پند خدا » ای بشر خیره سر ، می برنت در سفر از وطن ای خیره سر، توشه بِـبر در سفر آن سفر پُر خطر، خرجی راهش کجاس پنـد خدایـی بُوَد ، خرجـی راه بشـر هستی این خاکدان، تا دَم این منزل است منزل دیگر بُوَد ، باشـد از این خوبتـر حکمت خلاق تو، […]
« طوطی عشق » طوطی عشق مرا ، عشق گُل آمد به نظر تا که از طوطی عشقت،نظر ابراز1 کنیم رو به صحرا و چمن،نغمه ی2 هر بلبل باغ پیش ابروی تو ، بلبل صفت آواز کنیم با مِـی و باده و با مطرب و با شوق وشعف3 عشق خود را به روی گلشنت ابراز […]
« خرده نان » از بس که ضربه خوردم از بهر خرده نان ترسم دیگر که آبی و نان، در دهن کنم صد داد از این زمانه، به دیندار دشمنس صد بار اگر طریقه ی این امتحان کنم دنیا برای مردم بی دین ،خوش آمدس این حرف ثابت است ،بـباید بیان کنم ٭٭٭ حسن مصطفایی […]
« چرخ کهن » یارب بـخواه چرخ کهن ، واژگون شود تا آدمـی زِ جور و جفایـش برون شود این آدمی که زیر همین چرخ کینه جوست دارد طمع زِ حیله و دیـدش نهـان شود یـارب روا مـدار ، کـه ایـن چـرخ بی قرار دور بشـر ، هـر آنـچـه بگـردد زیـان شود ایـن چرخ اگـر […]
« ره خطر » رسم است راه خود رَوی و کینه در بشر در راه کینه می رود ، اما ره خطر غافل مباش ، ای بشر از راه خود روی در همچو راه ،هر چه رَوَی باشدت خطر راه دراز کینه و دزدی و کجروی برجای سود ،صد به صدت می دهد ضرر سود […]
« مرغ غیب » در اعلا ملک حق، تا می توان رفت چرا در خاک این دنیا بمانیـم مگر این روح ما ، از خاک می بود نه از خاکیـم و ما از آسمانیـم ندای مرغ غیـب آمـد به گوشـم که ما مـرغ همـان باغ جنانیـم فضای آن بهشت است ، منزل ما در آن […]
پوچی مطلق : وقتی که نیستی یک چیز دنیا کم است… مثلِ یک خنده، یک بهار یا؛ — شهریور… به گمانم، در غیابِ تو، جهان یک پوچیی مطلقست. یعنی: همهی دهانها بسته است! وقتی که نیستی من،،، بیدلیلترین اتفاق زمینم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
« الطاف حق » گفتن هـزار نکته ، زِ یزدان همین بُوَد روز قیامتـش ،به یقیناً یقین بُوَد روزی که کار نیک و بد، از هم جدا کنند هـر بد به صاحب خود ،در کمین بُوَد آن روز چند به ما بـنمایند ، زِ خیر و شر هـر کار خیر و شر، سزایـش چنین بُوَد […]
« طالع 1 » بد بخت تریـن مردم ، منـم امروز هر کار که کردم نشدم فاتح2و فیروز اطراف من امروزه همه دشمنم هستند بر من نَبُود یک نفری دست و دلسوز با هر که نصیحت بنمودم منِ دلسوز آن کینه وری بود به من گشت بد آموز یارب تو گواهی ،به کسی بد نـنمودم […]
« مرز قناعت » از مرز قناعت نگذشتم که من از خود آلایـش1 دنیـا و تجمّـل2 نـپرستم میلم نَـبُوَد با همه کس صحبت مستی تا خلق بدانند و نگویند که مستم هر با نظری،شعر مرا خواند یقین گفت من با نظرم با تو یقین، هم نظر هستم بر غیر نمک دادم و منّـت نـنهادم هرکس […]
✓ زخمیِ اسارات: …باید از تو نوشت. وقتی،،، بهار از تو شروع میشود. و اردیبهشت، لحظهٔ حضور توست آنگاه که، گردش جهان حول آفتاب نگاه توست باید از تو نوشت وقتی سازهای جهان کوک میشود با اشارهی انگشتهای تو و تنت، عبور میدهد فقرات کش آمده را تا انتهای دعوتِ پرندگیی چشمها. تو،،، نُتی هستی […]
فراق برادر دون ده رن قانه گوزوم نن ، بو آخان یاشیم اولوب قلبیم اود دوتی یانور ، گول کیمی قارداشیم اولوب آنا خوش گلدون ایله ، گلدی قوناق نازلی بالون غملی گونده دایاقیدی ، منه یولداشیم اولوب ………..تا هستم داغدارتم
« راه توحید » گفتگویی زِ خدا باشد و توحید بشر آن که بود است همین گفته ی ثابت نشنید راه توحید به باریکی مویَـس نگرید هر که باریک ندیدس ، ره توحید ندید راه توحید بلند است و نشیب است و فراز1 سالک2 راه بـباید شب و روزش بدوید آخر ای قوم بشر، نکته […]