« طاعت »
گفتن بلند پایه ی تو را همتی از اوست
آثار علم آن ، تو عمل گر کنـی نکوست
آن را گـر آرزو نَبُوَد بر وفای دوست
ما را به مهـر و محبت آن باز آرزوست
طفلی به آستانه ی قربـت2 پناه جوست
این آستان ما همه در آستان اوست
چشمت نـدید گردش افلاک را کز اوست
شب باز می رسد، دَم صبحی به دست اوست
دست نیاز ما که دراز است در بَرَش
بر دست ما هر آنچه رسد،فیض و لطف اوست
فکر بلند ما چه رسد خاک کوی دوست
آن فکر ما چو نیک بسنجد،به رأی اوست
این سَر به خاک ،گر نگذاری به پیش دوست
این سر به سروری نـرسد ، نام آن کدوست
یارب ترحّمـی ، که به کویت گذارمش
این سر که فکر و درک من و دانشم در اوست
در آه نیمه شب و نمازم به صبحدم
نـشناسم اَر زبان و دلم، با تو یاوه3 گوست
در حیرتم دلم به نمازت چه رنگی است
بر این نیاز دل، ز تو سنگی بر این سبو است
فریاد از آدمی ،که به کِـبر و غرور و عُجب4
مغرور بر نمازس و با تو به گفتگو است
داد از بشر به عُجب ، چرا غَرّه5 می شود
با آنکه دید عُجب ، یقیناً به ضد اوست
کار بشـر ، به راه خدایی نـمی توان
مقیاس کرد با وضویس،یا که بی وضو است
دانشسـرای آدمیـان خود ستایـی است
دانشور است هرکه خودش محو و مات اوست
هر طاعتـی اگر به رضای خدا نـشد
طاعت نـمی شود ،اگر از بهر هـا و هـوست1
طاعت اگر به محضر خدای است ،طاعت است
در غیر محضر آن، به برِ آن که زشت روست
من طاعتـم برای خدایـم چنیـن بُوَد
نیت بر آن خدا و زبانـم به گفتگو است
من در برابر نظـرش ، سـر فـرو بَـرَم
لطفش از آن نظر ، اگر آید به من نکوست
در دست باد حادثه ، افتاد پیکرم
رفعـش زِ باد حادثه ، از لطف دست اوست
طاعت اگر حسن ، ز الهـی کنـی بدان
گر خالصاً به وجه2 الهـی بُوَد نکوست
٭٭٭
2- نزدیکی 3- بیهوده – هذیان 4- خودبینی – ناز 5- مغرور – فریفته
1- شور و غوغا 2- صورت – طریق