.
در من زنی همیشه جیغ میکشد
روی رگِ دستِ خودش تیغ میکشد
.
میخواهد خودش را خلاص کند
از هر چه زندگیست آس و پاس کند
.
در من زنی همیشه درد میکشد
این زندگی لعنتی به نبرد میکشد
.
از چشمِ هیزِ مردِ همسایه او فرار
از ترسِ اینکه نشود شبی شکار
.
چادر کشیده چشم و مو و صورتش
از ترسِ حیا و آبرو و عورتش
.
در من زنی همیشه داد میکشد
دنیا به دو دَستگی و تضاد میکشد
.
در من زنی همیشه مَرد میشود
درگیرِ نرفتن و عقبگرد میشود
.
ماندن شده سرنوشتِ چشمانش
اینجا زنی همیشه دلسرد میشود
…….
فرزاد صفانژاد
..
…..
امتیاز بدهید
پیشنهاد به شما
- شعر شب خیزی - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر همراه - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر دست دل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر شب قدر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر مجنون بیلیلا - سعید فلاحی
- شعر محدوده ای به وسعت دنیا - سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- شعر کار خیر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر عشق ازل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر کودکانه پرواز - نوید کیهانی فرد
- مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۰۱ سعید فلاحی
- ترانه ی مادری ـ حبیب رضائی رازلیقی
- رعد و برق - الهه قاسمی