ای که تا پر باز کردم آسمانم را گرفتی
تکیه بر دیوار کردم سایبانم را گرفتی

بالِ پروازم شکسته زیر باران های حسرت
بارشی از غم به جان زد تا جهانم را گرفتی

سفره ای رنگین به پا کردی ومهمانی گرفتی
دعوتم کردی واما قرص نانم را گرفتی

بغض سربی درگلویم چنگ زد وقتی که دیدم
هم چپاول کرده ای هم آشیانم را گرفتی

خسته ام از انقلابی سخت وجنگی بی سرانجام
در نبردی نابرابر، عشق ،جانم را گرفتی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه