خودفریبی قادرم! ببین… تن پوشم، خرقه ٔخدائیست !. می دانم،: مستأصل ودرمانده می مانم. به تاوان قصورم، شکست، غرورم. تسلیمم، محتاجِعزّت،. تسلیمم. هرچه داشتم.. برترینش داشت.. هرچه کاشتم .. همان،شدبرداشت در تکیه ای آرام، برجایگاهش فروتنانه، درجنبش وتکاپویی برحفظِ تعادل دوپایم ناشیانه. گوش فرا ده ، سکوتت را می شنوی؟؟ درإشراف او قدم می زنی […]
سکوتی وراجم! پرحرف و بی ملاحظه! گاهی به گاهی ،، وقت وبی وقت، در نگارش واژه هابه کار می آیم! خلائی از نمیدانم کجای ، درون، و ،نیازی از نمیدانم کجای ِبیرون! میپوشم و مینوشم و میچرخم ودر رقص اما، تهی تر شدنی در حاصل ِ هر روزم نمایان است وبس! پُر نمیشوم ،،ازهیچ پوچ […]