شایسته است ستاره ها را جای آفتاب بنشانیم وقتی که آفتاب عاطفه ها را به آتش کشید و بر جنازه های سوخته ی قاصدک ها نفس کشید شایسته است ستاره ها را جای آفتاب بنشانیم وقتی که بر ذهن جاری دریا قدم زد و خشکید. نجیبه محمدی این شعر در کتاب گردش مستانه 2به چاپ […]
صدای ترنم تر درختان را می شنوم وقتی که باران بارید وقاصدک خندید چکه چکه چکید به روشنی قلب اقاقی کاش من هم به پرهیزکاری گلها می رسیدم یا به ایمان سبز درختان و به رستگاری باغچه نزدیک بودم به طراوت ناب باران کاش خدا مرا هم در مسیر گلهای وحشی می کاشت ! یا […]
مادر ای قدیسه ی شبهای مهتاب ای نسیم عاطفه در سکوت سبز محراب بارش بی سود باران رنجهایت را نشست شانه هایت در مسیر بادها فرسوده شد رد پای عشق تو جاوید ماند دستهایت پر ثمر باد! آهوی دشت زمان ما نیایش می کنیم از دور چشمان تو را هر رکوع و سجده ات شد […]
دلتنگ کسی نباش که آیینه را شکست دلتنگ کسی نباش که ماه را رنجاند انگار کسی حرمت مهتاب را شکست سرمشق ستاره ها دوباره خالیست انگار باد هیچ ننوشت بر مزار آب ! دلتنگ کسی نباش که تاریکی را همرنگ صبح کشید و باورش کردی تو دلتنگ کسی نباش که دلتنگت نیست. .. نجیبه محمدی
عمو قاسم امروز قلم ها برای از تو نوشتن می تپند، می تپند و در سینه ام قلبم افسوس می خورد افسوس! برای از تو نوشتن چه دیر دریاها مرکب شدند آری! چه با شکوه ونجابت رفتی قهرمان سرزمین من ایران و با غروب چشم تو صدها فانوس بیدار شدند در تاریکی شب ظلمانی عمو […]
مثل نیی در دست آفتاب شکسته ام و بر چشم خاک افتاده ام تنم بوی زمستان می دهد پائیز را رهایش کن مرا بیاموز آری! چگونه در رگهایم این یخها را ذوب کنم هنوز برف می بارد بر شانه های کوچک من کجاست یلدایی که مرا با خود خواهد برد! ؟ مرا به شانه های […]
قلب من بی خواب ترین ساعت خورشید هست تپش خانه ی این سوخته در گوش کبوتر ها یت شعر می خواند شعر و دلم داس شده مزرعه ی صبر مرا می چیند آخر ،ای سایبان خیس باران زده ی صبح تو صبوری خدا را از کجا آوردی؟ من برای تو کبوتر شده ام وبرایت چشمانم، […]