"عاقبت رفت"
حالِ بیمار دلم را دیدو رفت آتشی افروخت و خندیدو رفت
جاده نا اَمن و پر از گرگ و پلنگ "راه کج بودُ " ولی پیچیدو رفت
هر پلی را که گذر کردو شکست تخم کین پشتِ سرش پاشیدو رفت
گفتم از سوختنم بر تو چه سود رنجِ من دید و ولی رنجید و رفت
رفت و پنهان شده در پشتِ غبار راه مقصد رو کجا؟ پرسیدو رفت
شیشه ی نازکِ قلبم رو شکست بر تنش رختِ جفا پوشیدو رفت
حبیب رضائی رازلیقی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید