متن شعر
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی صفحه 261
« چشمه ي فيض خدا »
کار دانایی ما باشد و فرجامش نیست
ابتدایش سر دست است ، سرانجامش نیست
شغل عرفانی ما ، در همه جا منتشر است
انتشارش به دل تنگ کسی ، جایش نیست
گوش اگر گوش تو و ناله و فریاد زِ من
این همان حرف صحیح است،که اجرایش نیست
تشنه ی چشمه ی فیضيم ،کز آن آب خوریم
چشمه ي فيض خدا باشد و مجرایش نیست
هاتف غیب ندایی به من آورد و بگفت:
میل سودای تو و آن چو تو سودایش نیست
پیر دُردی کش1 ما گفت: بیا باده بـنوش
هر که آن باده بـنوشد ، غم فردایش نیست
مِی فروشان جهان ، جمله همین می گفتند
فرصتی بایدت اینجا مِـی صهبايش2 نیست
با خِـردهای جهان ، جمله همین سنجیدن
مِـی به اطراف جهان پاشد وکم پايش نیست
این سخن را همه ی با خردان سنجیدن
بی خردهای جهان ، قابل صهبایش نیست
پاسبان حَرمِ میکده می گفت: به من
حرص گُم گشته،که بینا به مِـی صافش نیست
از مِـی نابِ طهورا3 بـتوان مِـی نوشید
کور دل را ، که تمنّا به مِـی نابش نیست
داد از آن کور دلانی ، که به محراب دعا
فکرشان در همه جا هست،به محرابش نیست
دوش در میکده رفتم ، که بـبینم مِـی ناب
دیدم آن مِـی به یقین باشد و اسبابش نیست
یار ما ، یاور مخلوق بُوَد در همه جا
یاوران با که توان گفت:که مأوایش4 نیست
رد پایش به زمین می بُوَد اطراف جهان
جای پایش به زمین هست ، ولی پایش نیست
پایه ی سطح زمین را که بنا کرد ازل
این طریقت چه طریقی است، كه بنّایش نیست
من که صحرای دلم، پُر شعف وشوق از اوست
آن چرا شوق وشعف5،جانب صحرایش نیست
سرو آزاد قدش ، بسکه نظیف است و بلند
در همه سرو قدان ،چون قد بالایش نیست
آنکه رفت از بَـرِ من ، با قد و بالای بلند
چشمم ازگریه پُرَس،خواب دیگر جایش نیست
نوشدارو6 اگر آورد چو رستم7 به قتیل
آندم آرَد که دیگر جان بَـرِ سُهرابش8 نیست
یارب آن مِـی که بگفتی، تو بـیاور که حسن
قدرت و تاب و توان ،بر تن بی تابش نیست
یارب آن فیض قدیمت،که به من هوش فزود
بار دیگر تو کَرَم کن،که حسن خوابش نیست
٭٭٭
1- شرابخور 2- مي سرخ – فشرده انگور سپيد 3- پاك كننده 4- مسكن – مقام 5- خوشدلي – شيفتگي 6- پاد زهر 7- رستم زال 8- پسر رستم زال
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید