متن شعر
« پابند عشق »
عشقم به نيكي بشر ، بي شمار نيست
جز بر نكويي تو اَش ، آن انتظار نيست
عشقم بر آن كس است،كه كارش نكويي است
جز بر نكويي و نيكي پروردگار نيست
بحري است بحر عشق،كه ساحل ندارد آن
ساحل كجا بجويَمـش،آن را كنار نيست
پابند عشق گـر چه ني ام، پا بـرهنه ام
هـر فرد پا بـرهنه چو من راهوار نيست
پاي پياده رفتـنِ راهـي چنان بلنـد
آسان بر اين نـباشد و بر صد سوار نيست
پابند عشق گـر دَه حرص و گر يكي
پايان راه بـر نـفــري آشكار نيست
پابند عشق گـر نـتواند عمل كنـد
كارش چنانچه مردم بي بند و بار نيست
گرگ اجل اگـر بـدهد مهلتـي به ما
ثابت كنيـم عشقـس، بي اعتبار نيست
چون كار عشق را ، به منش عارفي سپرد
من هم بجز ديگري ام ، رهسپار نيست
تا مانده ايم به مرحله ي عشق دين خود
بـر هيچ كار عشق جهانـم قـرار نيست
از من صحيح تـر بُوَد انكار دين من
در كار غيـر دين بُوَدم اختيـار نيست
دستور كار دين ،همه جا اختياري است
در كار شيطنـت بُوَدش اختيـار نيست
در وعده هاي خالق و در خلق مانده ايم
خلقش چرا به وعده ي آن ، پايدار نيست
در اين مسائلات به مانده است حيرتـم
حيراني ام از اوست ، چرا آشكار نيست
در اين مسائلات به مانده است همتـم
اين همتم چرا به يكش حل گذار نيست
دانا دلان به همت خود، پي برند به عشق
همت كه كار زشت ، بـرِ هوشيار نيست
گفتم :به عقل ، عشق مـرا رهبـري كند
گفتا مگو،كه عقل در آنجا به كار نيست
اي همرهان به منـزل عشقـم قدم زنيـد
تا بنگريـد مرحله اش يك مدار نيست
در حيرتـي فـرو شده ام ، تا بـبينمش
حيراني ام از اوست ،به من آشكار نيست
در انتظار فرصـت وقـتش بـمانده ام
كي آيد آن برم ، اگر از من كنار نيست
من پافشاري ام بر آن يار محكم است
يارس كه هيچ بهر منش ، پا فشار نيست
هركس به عشق حق،قدمي عمر خود نرفت
رزق از خدا خورد،مگرش زهر مار نيست
پابند عشق باش ، كه جانـت بِـدر بري
از نار حق ،كه سختـر از آن شرار نيست
هر كس رياضتي بكشيد از براي عشق
آيا مگـر قيامـتش او رستگار نيست
ما را نظر به عشق بود و بر درستي اش
از ما نظر به مردم بي بند و بار نيست
از عشق آن اگر به مـزارم بـياورند
آن گُلشنـس ،براي من آنجا مزار نيست
ما در ديار عشق ، قدم بـر نـهاده ايم
از ما يكي قدم به برون زآن ديار نيست
در راه عشق،گر كه به پا شد تصادفي
آنجـا مگـر به مشيـّت كردگار نيست
در آن حساب دفتر ما گر درستي است
آنجا مگر به دفتـر ما افتخار نيست
عشقـس دليل ما و ره آن خداي ما
اما مجسماً يكيـش يا هـزار نيست
از پايگاه عشق ، حسن بهتـرش بگو
چون بهتـري زِ پايگهـش ، يادگار نيست
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید