متن شعر
« وسوس شيطان »
با وسوس شيطان، اگر از حق تو گذشتي
در ملك خدا ، بذر نكويي تو نَـكشتي
اي بي خبر از وسوسه ي راه شياطين
اين ره دو هزارس، زِ هزارش تو گذشتي
در مسجد اسلام ، چرا ره بكني گُم
رهرو به همان ميكده و دير1 و كِنشتي2
اسلام كه نَبْود بـجز از نيكي و پاكي
با حيله و تزويـر ، طلبكار بهشتي
دانشور دنيا ، زِ قيامت خبرت نيست
در مسأله دنيا ، خبر از خود تو نوشتي
اي بي خبر از عالم دنيا و زِ عقبي
دنيا كه همين است، زِ عقبي چه نوشتي
اي ناخلف اولاد ،چرا پند نگيري و نيابي
آدم زِ كجا بود ، بـرون شد زِ بهشتي
در وسوس شيطان،خبر از علم وهنر نيست
جز كينه و جهل و خطر و گُرزي و مُشتي
دنيا و ره عاقبتـش را همه ديدنـد
چينـند به لحد3، زير سرش بالش خِشتي
در وسوس شيطان،چه رهي را بتوان يافت
جز راه بدِ دوزخ و بدنامي و زشتي
از هيچ رهي ، راه بهشتي نـتوان يافت
تا در ره زُهدت ، تو اگر نفس نكُشتي
در بُذم4 حسن،وسوس شيطان هنري نيست
جز با هنـر از وسوس شيطان بگذشتي
٭٭٭
1- محل عبادت راهبان 2- آتشكده 3- شكاف كرانه گور- قبر 4- نفس – رأي
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید