« مسأله » هركه نابودي خود ديد، در اين راه تو بود هستي اش را به تو بسپرد و به درگاه تو بود هركسي يك سركاري كه زِ دست توگشود نظرش بر تو بُد و يك سر كارش به تو بود هر كه از فيض تو و رحمت تو بهره رُبود رهنمايي تو مي بود و زِ افكار تو بود راه اميد بشر زآنكه به درگاه تو بود بهره بتوان ببرد ، زآنكه در اين راه تو بود هر كه آزار جهان ديد و پنداشت زِ توست چون جهان را زِ تو پنداشت ،نه آزار تو بود هر كه از رونق بازار جهان ، بهره ربود بهره اش را زِ تو پنداشت ،زِ بازار تو بود آنكه اين نكته ندانست و نـپنداشت زِ تو آنكه يك مردگي بود و در انكار تو بود فرق كار بشر از چيست ،زِ دست تو و آن اين معما كه كند حل ، كدامش كار تو بود مغز اين مسأله را ،كس نتواند بشكافت حسن اين مسأله بحثس،كه در اشعار تو بود ٭٭٭ دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید