متن شعر
« مسأله »
هركه نابودي خود ديد، در اين راه تو بود
هستي اش را به تو بسپرد و به درگاه تو بود
هركسي يك سركاري كه زِ دست توگشود
نظرش بر تو بُد و يك سر كارش به تو بود
هر كه از فيض تو و رحمت تو بهره رُبود
رهنمايي تو مي بود و زِ افكار تو بود
راه اميد بشر زآنكه به درگاه تو بود
بهره بتوان ببرد ، زآنكه در اين راه تو بود
هر كه آزار جهان ديد و پنداشت زِ توست
چون جهان را زِ تو پنداشت ،نه آزار تو بود
هر كه از رونق بازار جهان ، بهره ربود
بهره اش را زِ تو پنداشت ،زِ بازار تو بود
آنكه اين نكته ندانست و نـپنداشت زِ تو
آنكه يك مردگي بود و در انكار تو بود
فرق كار بشر از چيست ،زِ دست تو و آن
اين معما كه كند حل ، كدامش كار تو بود
مغز اين مسأله را ،كس نتواند بشكافت
حسن اين مسأله بحثس،كه در اشعار تو بود
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید