متن شعر
« علم يار »
علـم بلند یار ، بیامـد سراغ من
پُـر شد زِ علم آن ،سر و دست و دماغ من
دل زندگان وادی یارم ، خبر کنید
زآن علم زنده شد ، دل پُـر اشتیاق من
بویی که بر مشام من، از گلشنـش رسید
بشکفت غنچه گل ،دو هزاران به باغ من
آن بلبلان به باغـش اگر چهچه می زنند
آمد صدایشان بـرِ گوش و مذاق من
تا چشم من به روشنی نیست از چراغ آن
خاموش کی شود، به جهان این چراغ من
گر بویی از گلشن ،به مزارم رسد زِ باد
گل سر زند زِ قُبه و مزار و رواق من
از جور و ظلم خلق جهانش، دلم بسوخت
یاور نداشت، این دل پُـر درد و داغ من
گر چرخ روزگار ، تسلط به من نداد
خلقش ندید ضربه ی چوب و چماق من
رفتم من از جهان و غمم را کسی نخورد
کس گریه ای نکرد ، به روز فراق من
عمرم به آخـر آمـد و یارم نـیامدش
نـشنیدم از کسی که بگیرد سراغ من
دست حسن ، بر آن سر زُلفـش نمی رسد
هیهات از این نظاره و دست چلاق من
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید