« صفاي خِرد »
هر آنكه بي خِردس،كمتر از بلايي نيست
به نزد اهل خرد ، هيچش آن بهايي نيست
رفيق بي خردي ، درد سختري چيست
به درد بي خردان،جز خرد دوايي نيست
هر آنكه رسم خرد را زِ كس نـمي پرسد
بدوش جامعه بارس و جز گدايي نيست
به راه ميكده ي عشق حق،كه من رفتم
بجز خرد به ره حق،هيچ رهنمايي نيست
گِره مزن تو زِ جهلت ،به عقل با خردت
به غير دست خدايت،گره گشايي نيست
طُفيل بُوَد خرد ، برتـرس وجود بشـر
و گر نه بـر حيواناتش ادعايي نيست
طريق علم و ادب را خرد معيّن كرد
بجز صفاي خرد ، علم را صفايي نيست
وفا زِ هر كه بديدم ، زِ لطف با خردس
بدون لطفِ خرد ،در كسي وفايي نيست
بشر كه كار خودش را دهد بدست خرد
يقين كه كار بجايي است و نابجايي نيست
به كار خيرِ خِرد هركه خُرد گلي را كاشت
به هر كجا كه بكارند ،بجز صفايي نيست
نهال خيرِ خرد ، را كسي كه مي كارد
در عاقبت ره خيرس، بر آن جزايي نيست
طريق صبر اگر بي خرد بُوَد ، نـشود
شهيد راه خدا گشت ، كربلايي نيست
جدا زِ علم و ادب ، جان من مشو يكدم
بدان ميانه ي اين هردو،يك جدايي نيست
اديب علم و ادب ، گر با خرد نمي باشد
ميان علم و ادب ، هيچ آشنايي نيست
به پاس علم و خرد ، اي پسر فروتن باش
فروتنـي ادبـس ، اينكه اشتبايي نيست
رياضت حسن امروزه در خور خردس
وگرنه فلسفه بافي كه رهنمايي نيست
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید