متن شعر
فرياد من بلند است ، ياران به هم بسازيد
از بهـر خود سريها ديگر به هم نـتازيد
اسـرار معرفت كه رفت از ميان مردم
غش و دغل بيامـد از بس كه حُقه بازيد
٭٭٭
اي دوست مـرا گـر طلبيدي به كنارد
من سـر نتوانـم به در آورد زِ كارد
دورم مكُن از خود كه دگرباره پس ازمرگ
گـر باد غبـارم بـتوان در بـرت آرَد
٭٭٭
اي دوست تفقـد اگرت هست به يارد
بگذار كه نقش تو به چشمش بگذارد
گر نقش تو بر لوح بصر ديد غمش نيست
ديگر به چه جرأت بِـبرد شكوه به يارد
٭٭٭
گر زنده دل هستي ، بـطلب لطف خدايد
آن لطف كه بر زنده دلان نيمه شب آيد
بر تخت سليمان بزنـي تكيه زِ حشمـت
لطفش كه شود شامل اين طبع رسايد
٭٭٭
آدم به ره دين ، زِ خدا هر چه بخواهـد
بايد زِ تجمّل به جهان هر چه بكاهـد
اين نكته بعيد است ، زِ آسايش دنيـا
آن حُسن قيامت ، زِ خداونـد بخواهـد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید