جانا ديگر چه مي طلبـي از نـعيم دهـر
خوردي نعيم دهـر فراوان زِ آب بحر
انعام دهـر اي حسن آخـر همين بُـوَد
گاهي زِ شربتش خوري ، گاهيم زِ زهر
٭٭٭
گفتـم كه من خدا بـشناسم زِ راه علم
ديدم نبود طاقت و صبر و توان و حلم
گفتي به من ، اگر تو خودت را شناختي
وانگه توان مـرا بـشناسي زِ راه علم
در دايره ي حكمت هر چند كه گرديدم
از گردش كارخود صد حكمت حق ديدم
ديدم كه همين حكمت ازحكمت حق باشد
تا حكمت حق ديدم بسيـار پسنديدم
من تا غضبت ديدم ، فهميدم و ترسيـدم
ديدم كه زِ لطف تو من دورم و ناميدم
ديدم تو توانايـي ، بودم به اميـد تو
بر گرد خطاي خود ديگر كه نگرديدم
در كار هوسبـازي گرديدم و رنجيدم
ياد از غضبت كردم بسيـار بـلرزيدم
ديدم كه تو خلّاقي ، فانيـم توان سازي
با زشتـي كار خود از شرم به گرييدم
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید