خالق جانگداز من ، كي بدهي نياز من
سر بنهد به درگه ات ، اين سر سرفراز من
خالق بي نياز من ، گر شكني طراز من
كي برسد به درگه ات ، آرزوي دراز من
٭٭٭
خدا به كار جهانـت كه من نظر كردم
نشد مطابق رأيت چنان كه من كردم
متعجبـم من از اين كار خود و خداونـدم
از اين كه كار تو كردي و من خطا كارم
از دَم ميزان عدل، تا دَم شمشير ظلم
چند مسافت كه نيست نكته بُود يك كلام
ظلم و تجاوز مكن ، عدل زِ خود پيشه كن
گرعملت عدل شد ،كردي عمل صدكلام
حَسنا شعر صبوري گو ، دهد تسكين دل
پاي خلقي را زِ شعرخود، برون آور زِ گِل
شعر پـُر معني و پـر مفهوم از الهام حق
كي دهد در دل خراشي،همچو آواز دُهل
حسنا ، مانند آن دل زندگان شعري بگو
تا توان در پهنه ي گيتي زني چوگان ،بگو
شعرخود در پهنه ي گيتي اگر جولان دهي
بر تمام شاعران افزون نمايـي آبرو
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید