متن شعر
پايمال گمرهـان شد،فردي كه خودسر آمـد
از خودسري خود بود،همــراه گمــره آمـد
هـر فـرد معرفت جو،در راه معرفـت رفت
بـر مـردمان زمانــش بر جملـه رهبــر آمـد
٭٭٭
گفتـار علـم و دانـش از من به ظاهر آمـد
در محــور هدايـت عقلــم هنــرور آمـد
بيهـوده من نگفتـم ، گفتار من بسنجيــد
در راه علم و دانـش مرغوب وخوشتـر آمـد
٭٭٭
بيچـاره تريـن مردم دنيــا كه من هستـــم
از عقل سليــمــم كمـر جهل شكستــم
عمرم كه به مصرف شده بر صبر و قناعت
يك ذره از اين سود جهـان نامـده دستـــم
٭٭٭
چون كمتري سود جهــان آمــده دستــم
از كمتري سود جهــان بي گنــه هستـــم
مغرور شـود آدم از اين ســود جهانــي
مغرور نگشتـم ، زِ قناعت غنـي هستـــم
٭٭٭
از ترس آن خــداي ميــآســـود آدمــي
بـر فـرق آدمــي بــزنـد خاك عـالـمـــي
يارب هرآنكسي كه زِ ترست دلش بسوخت
از آب رحمتت تـو بداديــش يك نَـمــي
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید