متن شعر
هـر آدمـي كه ظلم نـمي بوده بـر سـرش
هـر كـه بـبيند آن ، بـشود ظلـم باورش
گوينـد كه آدمـي به برادر نكرده ظلـم
يوسف كه ظلـم تلـخ بـديد از بـرادرش
٭٭٭
يوسف اگر جـفايـي كشيـد از برادرش
لطـف خـدا بـه چـاه بيامـد بـرابـرش
يوسف به قعـر چـاه تحمّـل نـمود و صبـر
فيـض خـدا كـه صبـر بيـاورد خاطـرش
٭٭٭
گر عمـر من و چرخ كهن سرنگون شـود
نايـد خـدا به چشـم ،كه بر من عيان شـود
علـم خـدا زِ روز ازل بوده است و هست
تا ايـن بشـر زِ علـم خـدا امتحـان شـود
٭٭٭
گر عمـر من و كل جهـان واژگون شـود
نتـوان خـدا بـبينـم و از من نهــان شـود
بـر من كه چاره نيست بر آن ديـدن خــدا
جز آنكه ذكر و نام وي ام بر زبان شـود
٭٭٭
آن ستارات و سمـاوات كه ظاهـر بنمـود
چشـم اين آدميـان را پي ديـدش بـگشـود
درك آدم نـتوانـد كـه چنيــن كار كنــد
حكمت حق بُـوَد اين كار بيارد به وجـود
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید