متن شعر
يك فرد آدمي ، كه خـداي جهان نديـد
اميـد مي دهـد و كنـد قطع آن اميـد
نام خـدا هـميشه بُـوَد بـر زبان خـلق
در اين جهان ، خدا بَـرِ فردي نشـد پديـد
٭٭٭
بسيـار آدمـي زِ خودش نقشه ها كشيـد
امّا كجـا به صحّت آن نقشه هـا رسيـد
بسيـار آدميـان بِكشيدنـد نقشه هـا
بسيار شد وخدا خط بُطلان بر همه كشيـد
٭٭٭
امـّا تـصوّر من اين است بـهر درد
هـركس اگـر به نزد خدايش گناه كـرد
از جُرم آن گنـاه كه دردي دهـد به آن
آن را هـدايتش بـنمايد ، به بـاز گـرد
٭٭٭
حرف پيامبري را كـي مي توان برانداخت
اين درك و فكر ما را بر ياد آخـر انداخت
آخـر بـرادر من ، نـتوان گريزي از مرگ
مرگ است فكر ما را برياد مـحشر انداخت
٭٭٭
در كار و بار دنيا هر كس كه كاردان شـد
از كار سخت دنيـا آخـر كه ناتوان شـد
در كار زشت دنيـا هر قدر و پيش تر رفت
هركاري آن بناكردكارش كه واژگون شـد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید