آن شعشعه ي نوري،كز رب غفور آمد
آن روشني نورش چون سيرت حورآمد
در وادي حيرتها ،هر قدر فرو رفتم
بر حيرتم افزودند ، عقلم به ظهور آمد
٭٭٭
در وقت جواني ام،عقلم كه طهور آمد
در موقع پيري ام ، ياد از ته گور آمد
با فكر خودم گفتم آن نوركه من ديدم
اي كاش كه آن نورش دروقت قبورآمد
يك بشري نيست ، در اين روزگار
كار نـدارد بَـرِ پـروردگار
هر چه بشر هست در اين روزگار
رأي خــدا مـي بُوَدش بهر كار
مـا عَـلَم عِلم بـرافراشتيـم
پـا به ره جـلوه كه نـگذاشتيـم
عـلم و ادب هر چه بياموختيـم
در ورق دفـتري انـباشتيـم
عـلم و ادب هر چقدر داشتيـم
هديـه خـود بـر همـه بگذاشتيـم
رسـم قـناعـت و طريـق ادب
كـي زِ ديگر خلق نهـان داشتيـم
نسیم گلشن زنده یاد حسن مصطفایی دهنوی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید