ره دين سخـت مي گردد به كارت
در آرَد آن دمـار از روزگارت
نـشايـد راحت و آسوده باشــي
هميــن باشــد ره پروردگارت
٭٭٭
بـبين آدم در آخـر روزگارت
در آرَد روزگــار آخـر دمارت
به خاك آخر نهـد اين پيكرت را
به باد دهــر بـسپارد غبارت
تقلب كه از راستـي شــد جـدا
تقلب نـباشـد بـه راه خــدا
حاجتــي دارم بَـرت پروردگار
حاجتــش بنمــا روا زيـن بينــوا
سنگ تراشي بود ، سوي كوي طور
سنگ تراشي كرد و گفتـا يا غفـور
حاجتــي دارم به نزدت اي خـدا
كـي من از درگاه تو رفتـم به دور
اي خـدا آخـر مرا آري به گـور
گـور من كي باشـد از ملك تودور
اي خـدا در گــور نزدت عاجزم
كـي به دربـار تو آوردم غـرور
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید