دانه ي بي خبـري را به تو گفتــم چه بُوَد
كار هــر بي خبري رو به خطرهــا كه بود
دانه ي بــي خبـري را بنمودم ، بــشناس
كار هــر بي خبري، غير خدايــي كه بود
٭٭٭
هر فــرد كه باشــد هدف ، تيـر الهـــي
بيرون رَوَد از ضربه ي آن ، تيــر تباهــي
احكام الهــي ، اگــر آن تجربه بـــنمود
زآن تـجربه بيرون شود ،ازجرم و گناهــي
گرگ كه كارش هـمه درندگــي است
كــي به گلّه ، غمخور بر زندگــي است
گرگ شبانــي نــكنـد ، بــر گلــه هـــا
بــر گلــه ، اسباب پراكندگـــي است
ما به سررشته توحيد ، كه ما را ، خبر است
مي شناسيم خــدا ،قادر چندين هنــر است
كارما گر به جهالت بكشيد، نيست عجيب
زانكه اين آدمـي از راه عبادت، به در است
در مُـلك بي زوال خدا ، هر كه فكر كرد
خود را رها زِ گمرهي،عُجب وكبر كرد
اشياء مُـلك، همه در گردشن زِ حق
حق در ازل زِ جمله اشياء ، ذكر كرد
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
یک دیدگاه اضافه کنید