متن شعر
گر يك نشان بـباشد،در سينه من از دوست
واضح به خلق گويد ،تا اين نشانه از اوست
يا زآن نشان ندارد ، يا من خبـر نـدارم
ازآن نشان هستيش بسيار و بَسكه نيكوست
٭٭٭
گر يك نشان مي بود بر سينه من از دوست
واضح به خلق گفتم اين يك نشانه ازاوست
گويـا نشان ندارد يا من نـمي شناسم
كآن نقطه نشانش باريكتر ز يك مو است
٭٭٭
روز ازل كـه ما پي خاطـر نيامديـم
فردي به مثل ديـو ستمگـر نيامديـم
روزي كـه آمديـم شعوري نداشتيـم
چون مرد پـهلوان مظفـّر نيامديـم
٭٭٭
حكم خدا كه گفتنـد بايد بر آن بسازيـد
تا در مدار حكمش، ايـمان خود نبازيــد
اي عارفان بسنجيد حكم خـداي عالـم
تا بر مدار شيطان ، ناگه كه خود ، نتازيـد
٭٭٭
خداونـدا خودت گفتي به حال بنده آگاهم
تو بر حال من آگاهي كجا من بر تو آگاهم
خدا بر فكر ودرك من توكه آگاهي و رهبر
كجا من راه تو پويم ز فكرو درك كوتاهم
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید