• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    داستان کوتاه بازیگر / زانا کوردستانی

      • متن داستان
      • نظرات 0
      • prev
      • next
      • پسندیدن
      • گزارش مشکل
      • prev
      • next
      متن داستان

      داستان کوتاه "بازیگر"

      - بهتر از این نمی‌شود! برق وصل شد؛ همین را ضبط می‌کنیم!
      مَرد در قفسه‌ی سینه‌اش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف سِن بلند شد.
      کارگردان عاصی و عصبی از قطع ناگهانی برق سالن، دستی روی شانه‌‌ی بازیگر زد و گفت: خیلی طبیعی مُردی! همین رو تکرار کن تا صحنه رو دوباره ضبط کنیم.
      ***
      بی‌اعتنا به درد قفسه سینه‌اش، دیالوگ‌اش را تکرار کرد و زمین خورد. صدای کفِ چوبی سِن بلند شد و مَرد بر روی آن آرام گرفت.
      صدای تشویق و هورا و آفرین گفتن‌های پشت صحنه فضای سالن را پُر کرد.
      بازیگر دیگر بلند نشد. بسیار زیبا و هنرمندانه مُرده بود.

      #زانا_کوردستانی

      آمار

      Loading

    • هنوز نظری ندارید.
    • یک دیدگاه اضافه کنید

      دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

      برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

      پیشنهاد به شما

      استسقاء / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

      استسقاء*- انگار میل باریدن ندارد؟! - آسمان بخل‌اش گرفته. مش رجب مضطرب نگاهی به آسمان ابری و مردمی که…
      • سایر ژانرها

        داستان کوتاه چشمه‌ی خشک / لیلا طیبی

        چشمه‌ی خشکیکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا مهربان، هیچکس نبود! در یک دشت بزرگ، روستایی کوچک…
        • تخیلی

          داستان کوتاه آلزایمر / زانا کوردستانی

          داستان کوتاه آلزایمرپرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق…
          • رئال

            داستان کوتاه گرگاس / زانا کوردستانی

            گـرگـاسسایه‌سار دیوار خرابه را انتخاب کرده بود و داشت استراحت می‌کرد. چند وقتی بود که با هم آشنا شده‌…
            • تخیلی

              مرغ دم حنایی / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

              ▪مرغ دم حنایی یکی بود یکی نبود توی روستای شلم‌رود، یک مزرعه‌ی سرسبز و خوش‌ آب و هوا بود. داخل…
              • کودک

                فصل قفس / زانا کوردستانی

                ■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی📝 که‌ژه‌‌ی قه‌فه‌سسوێ له سێلی گرێ…
                • رئال

                  داستان کوتاه اعلان / زانا کوردستانی

                  داستان کوتاه اعلان- ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم! - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش…
                  • رئال

                    داستان کوتاه نجات یافته – سعید فلاحی

                    نجات یافته داستانی از: سعید فلاحی (زانا کوردستانی) نفس‌ نفس‌ زنان در تاریکی بیابان می‌دوید. گاهی با اضطراب…
                    • ترسناک
                    • +1 رئال

                      داستان کوتاه جنگجویی در اتاق / رها فلاحی

                      جنگجویی در اتاقتوی اتاقم، در حال خواندن کتاب داستان، هستم. از بیرون صدای لباس‌شویی و تلویزیون با حرف زدن…
                      • تخیلی

                        کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

                        سبد خرید