• صفحه اول
    • مجله
    • درباره ما
    • تماس با ما
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان
    هنرات

    داستانک تأخیر / زانا کوردستانی

      • متن داستان
      • نظرات 0
      • prev
      • next
      • پسندیدن
      • گزارش مشکل
      • prev
      • next
      متن داستان

      تأخیر

      بعد از یک سال خواهش و التماس قبول کرده بود که دوباره مرا ببیند. هنوز دوستم داشت و من عاشق‌اش بودم.
      به من sms داده بود که، راس ساعت نه صبح کتابخانه‌ی شهر همدیگر را ببینیم.
      او از بدقولی و تاخیر همیشه متتفر بود. من با تاخیر ساعت شش و هفت دقیقه رسیدم. او کتابخانه نبود ولی رژ لب‌اش بر روی لیوان کاغذی روی میز جا مانده بود.
      هفت دقیقه که زمان زیادی نبود. من فقط هفت دقیقه دیر رسیدم. اما او رفته بود.

      #زانا_کوردستانی

      آمار

      Loading

    • هنوز نظری ندارید.
    • یک دیدگاه اضافه کنید

      دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

      برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

      پیشنهاد به شما

      استسقاء / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

      استسقاء*- انگار میل باریدن ندارد؟! - آسمان بخل‌اش گرفته. مش رجب مضطرب نگاهی به آسمان ابری و مردمی که…
      • سایر ژانرها

        فصل قفس / زانا کوردستانی

        ■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی📝 که‌ژه‌‌ی قه‌فه‌سسوێ له سێلی گرێ…
        • رئال

          داستان کوتاه آلزایمر / زانا کوردستانی

          داستان کوتاه آلزایمرپرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق…
          • رئال

            داستان کوتاه گرگاس / زانا کوردستانی

            گـرگـاسسایه‌سار دیوار خرابه را انتخاب کرده بود و داشت استراحت می‌کرد. چند وقتی بود که با هم آشنا شده‌…
            • تخیلی

              مرغ دم حنایی / سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

              ▪مرغ دم حنایی یکی بود یکی نبود توی روستای شلم‌رود، یک مزرعه‌ی سرسبز و خوش‌ آب و هوا بود. داخل…
              • کودک

                داستان کوتاه بازگشت / زانا کوردستانی

                داستان کوتاه بازگشتهفده سال بیشتر نداشت. ته ریشی درآورده بود و صدایش کمی مردانه شده بود. خودش را مردی…
                • رئال

                  داستان کوتاه اعلان / زانا کوردستانی

                  داستان کوتاه اعلان- ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم! - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش…
                  • رئال

                    داستان کوتاه نجات یافته – سعید فلاحی

                    نجات یافته داستانی از: سعید فلاحی (زانا کوردستانی) نفس‌ نفس‌ زنان در تاریکی بیابان می‌دوید. گاهی با اضطراب…
                    • ترسناک
                    • +1 رئال

                      داستان کوتاه چشمه‌ی خشک / لیلا طیبی

                      چشمه‌ی خشکیکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا مهربان، هیچکس نبود! در یک دشت بزرگ، روستایی کوچک…
                      • تخیلی

                        کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1404 - 1398

                        سبد خرید