• صفحه اول
    • مجله
      • شعر و ترانه
      • داستان
      • صنایع دستی
      • رپورتاژ آگهی
    • درباره ما
    • تماس با ما
    • پیوندها
    ثبت اثر / مکان
    ورود یا ثبت نام
    ثبت اثر / مکان

    برگردان شعرهایی از دریا حلبچه ای / زانا کوردستانی

    • متن شعر
    • نظرات 0
    • اشتراک گذاری
    • prev
    • next
    • پسندیدن
    • گزارش مشکل
    • prev
    • next
    متن شعر

    ▪پنج شعر از دریا حلبچه‌ای با برگردان زانا کوردستانی

    (۱)
    [پدر جان!]
    پدر جان!
    عید در راه است
    نرم‌نرمک می‌آید
    مردم در پی تهیه‌ی مایحتاج‌های خود هستند
    دل من هم تنها، دیدارت را احتیاج دارد
    و دست به دعا شده و هزار و یک دعا برای دیدنت کرده است.
    ...
    پدر جان!
    کمی به عید مانده
    یک یا دو هفته دیگر می‌آید
    و ایام عید شیرین خواهد بود
    اما چشمان من برای شیرینی چهره‌ی تو گریان خواهد بود.
    ...
    پدر جان!
    من دختر کوچولوی پیشین تو نیستم
    برای لباس تازه گریه نمی‌کنم
    برای عیدانه از مادرم بهانه نمی‌گیرم
    خانه به خانه برای نقل و شیرینی نمی‌روم
    لب‌هایم را با خوردن شاه‌توت قرمز نمی‌کنم
    یادت افتاده‌ام
    در فکر و خیال خودم برایت گریانم
    چرا دیگر ناپیدایی؟!.
    ...
    پدر جان!
    می‌گویند خداوند بسیار مهربان است
    تو پیش خدایی، می‌دانم!
    می‌توانی به خدا بگویی، اجازه‌ی بدهد که بیایی؟!
    تا همگی با هم، در کنار مادرم باشیم
    و این عید را برایش تبدیل به بهترین عید کنیم.
    ...
    پدر جان!
    تو برگرد
    عهد می‌بندم از تو هیچی نخواهم
    لباس و کفش تازه از تو نمی‌خواهم
    عیدانه هم ازت نمی‌گیرم
    قول می‌دهم
    آنقدر با آمدنت نگاهت کنم
    عید که شد
    دیگر بهانه‌ای نداشته باشم...
    قول می‌دهم
    جز آغوشت
    هیچ چیز از تو نخواهم
    قول می‌دهم.

    ■□■

    (۲)
    جلوی خیالات مرا نگیر
    بگذار که همچنان غرق اندیشه‌های خودم باشم
    کودک بازیگوش روحم
    به خیالاتش دل‌خوش است.
    ...
    فکر می‌کنم که در آغوشت هستم
    دستت را در دستانم گرفتم
    دلم هم مانند کودکی
    در خوابی آرام فرو رفته‌ است.
    ...
    می‌دانم افراد زیادی هستند که
    برای زیبایی‌ات شعر بسراید
    اما هیچ‌کدامشان به مانند من با جان و دل
    برای دوست داشتنت نمی‌سرایند.
    ...
    افراد زیادی خواهند آمد و سبد سبد
    گل‌ خواهند فشاند سر راهت را
    اما گمان اشتباه نبری که آنها مانند من
    از قد و بالای رشیدت تعریف بکنند.
    ...
    می‌دانم صداهای زیبای بسیاری هست
    که هوش و فکرت را می‌ربایند
    اما هیچ صدایی نخواهی شنید
    که همچون صدای من، تو را سرمست و مدهوش کند.
    ...
    کلمات عاشقانه‌ی بسیاری هست
    که روح تو را سرگشته و شیدا می‌کنند
    امکان ندارد که هیچ‌کدام مانند من
    چون مریدی مخلص تو را دوست بدارد.

    ■□■

    (۳)
    من در تعجب‌ام!
    مردم می‌گویند
    شبی هست که
    بلندترین شب سال
    در چهار فصل سال است.
    ...
    پس چرا برای من
    نه فقط یک شب
    بلکه تمام شب‌ها
    در نبودنت
    شب یلدا شده‌ است؟!
    ...
    بگو که دوری من
    چنانت کرده
    که چهار فصل سال برایت، همیشه یلداست
    یا اینکه یلدا در عشق تو
    فقط یک شب نیست که تمامی یابد.
    ...
    برای دیدن تو
    شهر را خالی خواهم کرد در شب یلدا
    دروازه‌های آمد و شد را
    می‌بندم در زمانه‌‌ی نابهنگام
    هر روشنایی را خاموش خواهم کرد
    که چهره‌ی تو را نمایان می‌کند
    من به دیده‌ی جان تو را می‌بینم
    به چه کارم آید، روشنای دیده و سوی چشم
    کاش یک سال یلدا باشد
    نه فقط یک شب در سال.

    ■□■

    (۴)
    [نامه‌های ریحانه]
    از سر بیکاری می‌خواهم نامه‌ای بنویسم
    اما توان ندارم
    تنها نیاز به این دارم که یک‌بار دیگر
    تو را ببینم.
    ...
    تا برایت بنویسم: بیمارم!
    و تو به من بگویی: چرا؟!
    - عجله کن، برگرد کنارم،
    من فقط با آمدن تو خوب می‌شوم!
    ...
    وقتی آمدم
    تمام پنجره‌ها را ببند
    پرده‌ها را بکش
    تا من یک‌ریز ببوسمت!
    نکند آفتاب دزدکی نگاهمان کند.
    ...
    اگر بخواهی
    من همیشه مهمان تو می‌مانم
    اجازه بده که بمانم و
    از اینجا نروم!
    راه بده تا قبل از مرگ، آغوشت را از خودم پر کنم.
    ...
    گرچه می‌دانم هرگز اتفاق نخواهد افتاد
    اما دوست دارم تو همیشه برای من بمانی
    تا زمان مرگم.
    ...
    دلم آگاه است
    امروز می‌بوسی مرا،
    لب‌هایم (از سر شوق) به لرزش افتاده‌اند.
    ...
    اگر زندگی با تو خواب پریشانی هم باشد
    بگذار به دراز ا بکشد.
    ...
    دلم چیزی نمی‌خواهد
    اما تحمل ندیدنت را نخواهم داشت.
    ...
    چرا که بی‌تو می‌مانم
    آنچنان تنها می‌شوم که پرسیدنی نیست!
    تنهاتر از خدا می‌شوم.

    ■□■

    (۵)
    [گویا]
    عزیزم گویا که دلتنگم شده‌ای؟!
    به این خاطر است که احوالت را نمی‌پرسم
    خدا می‌داند که بعد از مرگ هم
    دیگر در طلب عشق، دست دیگری را نخواهم گرفت.
    ...
    عزیزم گویا نمی‌دانی و
    خیالات عجیبی با خودت کرده‌ای!
    نمی‌توانم خودم را به نادانی بزنم
    و متوجه نشوم چه کسی مرا کم دوست دارد.
    ...
    عزیزم گویا چنین شنیده‌ای؟!
    که من بعد از رفتنت، دوباره عاشق شده‌ام!
    نه! مگر در این زندگی چند نفر مثل تو پیدا می‌شود؟!
    و من خوش باشم بعد از تو تا زمان مرگ.
    ...
    بعد از آن همه عاشق شدن
    فکر نکنم که فراموش کرده باشی عزیزم
    تو کسی بودی که من بخاطرش زنده بودم
    و از خودم بیشتر دوستش می‌داشتم.
    ...
    عزیزم نکند دلت، تنگ من بشود!
    تحمل دلتنگی تو را ندارم!
    از زمان آشناییمان تا حالا
    فقط برای تو بودم و فقط برای تو می‌میرم.

    شعر: #دریا_حلبچه‌ای (شاعر کورد عراقی)
    برگردان: #زانا_کوردستانی

    آمار

    Loading

  • هنوز نظری ندارید.
  • یک دیدگاه اضافه کنید

    دیدگاهتان را بنویسید · لغو پاسخ

    برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید

    اشتراک گذاری


    پیشنهاد به شما

    شعر دوبیتی252/ حسن مصطفایی دهنوی

    هيهات كه خوابست ، چه خواب اين بشرتو در خواب  خـُمار اسـت ، نجـويد  اثـر  تـو با  رأي و رضاي  تو  اگر…
    • دوبیتی

    اشعار هاشور ۴۲ / لیلا طیبی (رها)

    اشعار هاشور ۴۲ لیلا طیبی (رها) (۱) برایم،،، اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ --[بودن در این شهر سیمانی،] ﺍﻣﺎ،،، ﺍﺯ…
    • شعر سپید

    شعر پابند عشق / حسن مصطفایی دهنوی

    « پابند عشق » عشقم  به   نيكي  بشر ، بي  شمار    نيست جز  بر  نكويي  تو اَش ، آن   انتظار…
    • قصیده

    اسطوره /رسول چهارمحالی

    اسطوره ها از ذهن ها می گذرند اسوه ها در دلها می مانند بیائید به جای اسطوره سازی اسوه سازی کنیم رسول…
    • شعر سپید

    شعر فطرت پاک / حسن مصطفایی دهنوی

    « فطرت پاك » هر كس  از  اركان  علم  و معنويت  دور    شد در  برِ  هر  روبهي1 ، تسليم  هر   نخچير2  شد شير…
    • قصیده

    برگردان اشعاری از ابراهیم اورامانی / زانا کوردستانی

    ابراهیم اورامانی (ئیبراهیم هەورامانی) شاعر و روزنامه‌نویس کورد، زادەی ۱۲ اکتبر ۱۹۶۳ میلادی در شهر حلبچه‌ی…
    • سایر سبک ها
    • +1

    شعر دوبیتی 329 / حسن مصطفایی دهنوی

    آن  باده  كـه  بر مسطبـه  عشق ، فروشنــد قومي  بخرنـد  باده  و قومي    بــفروشنــد قــومي  كه نگردنــد…
    • دوبیتی

    شعر سلطنت حکم حق / حسن مصطفایی دهنوی

    « سلطنت حكم حق » سلطنت حكم حق،جنبه ي  توحيدي  است گر  نشناسي تو حق،جنبه ي  نوميدي  است سلطنت حكم حق …
    • قصیده

    شعر دوبیتی280/ حسن مصطفایی دهنوی

    تـو  انديشـه ي  فـردي ،  به   كاري  مـَيـار زِ  انديشـه ي  جمعـي  ، توان  كـرد   كـار هـر  آن   فـرد  …
    • دوبیتی

    کلیه حقوق برای هنرات محفوظ است 1402 - 1398

    سبد خرید