[شیشەی قلبم]
تصور آن را نداشتم
که قصدت دوری از من باشد
شیشهی دلم به دست تو
شکست و خرد شد
تصور آن را نکردم
که چهرهی ماهگونهات
برای قلب من تاریکی بیاورد
پس بیا ای معشوقهی قلب شکستهام
در آغوشت جایم بده
و با دستانت دردهایم را درمان کن
و زخمهای قلب پاره پاره را شفا بده.
تنها بودم و لحظات امروز را به یاد آوردم
یاد مدتها قبل افتادم
نامههایی که برایم آمده بود
و در آن نوشته بودند:
تو بجای دل، سنگ در سینهات گذاشتهای
اما آنها نمیدانستند من هم چند وقتیست به جای سنگ
دل را از سینه در آوردهام.
یک دیدگاه اضافه کنید