(۲)
لکنتیست بر زبانم
که به وقت دیدار
یورتمه میرود در دهانم!
دریغا این اسب چموش،
زیر بار دوستت دارمی نمیرود.
(۳)
وقتی از سپیدارِ پیر
تبر ساختند؛
به زوبینی فکر کرد؛
که از پَرِ عقاب
بر سینهاش خلید!
پ.ن:
حتمن قصه ی عقاب راشنیده اید، وقتی زوبینی از پر خودش دید که سرنگونش کرده بود، با ناله گفت: (چون نیک نظر کرد پَر؛ خویش در آن دید/گفتا ز که نالیم که "از ماست که بر ماست!")
یک دیدگاه اضافه کنید